آمد به كنار قتلگاه و پرسيد :
آيا تو برادر مني اي خورشيد ؟
هر لحظه به فكرم ، به چه حالي زينب
رگهاي بريدة تو را مي بوسيد ؟
درويش مصطفي
اي باغ گل كنار رود اي ساقي !
بر سعي و صفاي تو درود اي ساقي
تا داشتي از علقمه يك ققطره ي اب
از اسب نيامدي فرود اي ساقي !
*****
سقاي بدون دست يعني عباس
جنگاور بي شكست يعني عباس
اين پنجه كه بر تارك هر پرچم هست
يك دست بريده است يعني عباس
يا سيدي عباس
بيتابي کودکانش آتش مي زد
وقتي خنکاي آب را حس مي کرد