• وبلاگ : شاعرانه 2
  • يادداشت : در تعريف طرح
  • نظرات : 0 خصوصي ، 7 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام ... بنده هنوز در مورد تعريف طرح و محدوديت هاي تعداد حروف يا كلمات مشكل دارم ... يه كتابي - مقاله اي - رساله اي يه چيزي كه مستند در اين مورد وجود داشته باشد مي توانيد معرفي بفرماييد ؟ ... لطف شما بيكران خواهد بود ... سلامت باشيد
    + ع.س 

    قرار است امشب دو ماهي بميرند
    که ديگر سراغي ز دريا نگيرند
    قرار است چشمان ما بسته گردند
    اگر چه پر از آرزوهاي پيرند
    و بوي جهنم که آيد از اين شهر
    و مردان اينجا چه نا سر به زيرند
    تمام فصولي که مي آيد امسال
    بدون شک از ابتدا سردسيرند
    بعيد است امسال دستان سردم
    بدون بهار شما جان بگيرند
    و يک سال ديگر گذشت و نفسهام
    از اين لحظه هاي پر از غصه سيرند
    شب سرد و بي انتهاي زمستان
    قدمها مردد ولي ناگزيرند
    دو خط موازي رسيدن ندارند
    دو خط موازي فقط هم مسيرند

    + ع.س 

    دختر روي زمين دراز کشيده بود و مي نوشت بابا آب داد .
    پدر پارچ آب را روري سفره کوبيد و داد زد . کار هميشه اش بود . مادر گريه کرد و بلند شد.
    چادرش را سر کرد . کار هميشه اش نبود .
    دختر در کتابش به دنبال جمله ي مادر رفت گشت .

    + ع.س 
    هر که را با خط سبزت سر سودا باشد

    هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
    من چو از خاک لحد لاله صفت برخيزم
    تو خود اي گوهر يک دانه کجايي آخر
    از بن هر مژه​ام آب روان است بيا
    چون گل و مي دمي از پرده برون آي و درآ
    ظل ممدود خم زلف توام بر سر باد
    چشمت از ناز به حافظ نکند ميل آري

    پاي از اين دايره بيرون ننهد تا باشد
    داغ سوداي توام سر سويدا باشد
    کز غمت ديده مردم همه دريا باشد
    اگرت ميل لب جوي و تماشا باشد
    که دگرباره ملاقات نه پيدا باشد
    کاندر اين سايه قرار دل شيدا باشد
    سرگراني صفت نرگس رعنا باشد

    + ع.س 

    بعد از طلب تو در سرم نيست،
    غير از تو به خاطر اندرم نيست
    ره مي‌ندهي که پيشت آيم
    وز پيش تو ره که بگذرم نيست
    گويند به کوش تا بيابي
    مي‌کوشم و بخت ياورم نيست
    با بخت جدل نمي‌توان کرد
    اکنون که طريق ديگرم نيست،
    بنشينم و صبر پيشه گيرم
    دنباله‌ي کار خويش گيرم.

    سعدي

    من ترحم را براساس اين گفته قديمي مي شناسم:" اگر به کسي يک ماهي بدهي، خوراک يک روزش است. اما اگر به او ماهيگيري بياموزي تا آخر عمر خوراک دارد."
    وين داير

    سهراب سپهري 1385 :هر کجا هستم، باشم به درک! من که بايد بروم! پنجره، فکر، هوا، عشق، زمين، مال خودت! من نمي دانم نان خشکي چه کم از مجري سيما دارد! تيپ را بايد زد! جور ديگر اما... کار را بايد جست. کار بايد خود پول. کار بايد کم و راحت باشد! فک و فاميل که هيچ... با همه مردم شهر پي کار بايد رفت! بهترين چيز اتاقي است که از دسته چک و پول پر است! پول را زير پل و مرکز شهر بايد جست! سيد خندان يه نفر! سوئيچم کو؟ چه کسي بود صدا کرد زورو؟