• وبلاگ : شاعرانه 2
  • يادداشت : براي امام خميني
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    سلام...يك روز اگر از من و عشق و تو بپرسند...پيغمبرتان كيست ؟ بگو درد ، بگو درد...زيبا بود...يا حق !

    سلام ... اين تصوير براي من يادآور روزهاي غمگيني است ... روزهاي وداع با امام در مصلي ... روزهاي وداع با امام در بهشت زهرا ... روزهاي دلگير خرداد ماه 68 ... .

    اي جماران با ما بگو رازهاي نفهته را ...

    يادش گرامي

    شكوفا باشي.

    ممنون از اينكه گاهگداري ياد من مي اندازيد كه تنها نيستم...

    + سعيدي راد 
    چرا گريه کنيم؟
    زنده تر از تو کسي نيست، چرا گريه کنيم
    مرگمان باد و مباد آنکه تو را گريه کنيم
    هفت پشت عطش از نام زلالت لرزيد
    ما که باشيم که در مرگ شما گريه کنيم؟
    رفتنت آينه آمدنت بود ، ببخش
    روز ميلاد تو تلخ است که ما گريه کنيم
    ما به جسم شهدا گريه نکرديم، مگر
    مي توانيم به جان شهدا گريه کنيم؟
    آسمانا! همه ابريم گره خورده به هم
    سر به دامان کدام عقده گشا گريه کنيم؟
    باغبانا! زتو و چشم تو آموخته ايم
    که به جان تشنگي باغچه ها گريه کنيم
    گوش جان باز به فتواي تو داريم، بگو
    با چنين حال بميريم، ويا گريه کنيم؟
    محمد علي بهمني
    + سعيدي راد 
    در سوگ آينه
    امشب خبر کنيد تمام قبيله را
    بر شانه مي‌برند امام قبيله را
    اي کاش ميگرفت به جاي تو دست مرگ
    جان تمام قوم ، تمام قبيله را
    برگرد ، اي بهار شکفتن! که سال‌هاست
    سنجيده‌ايم با تو مقام قبيله را
    بعد از تو ، بعد رفتن تو- گرچه نا به‌جاست-
    باور نمي‌کنيم دوام قبيله را
    تا انتهاي جاده نماندي که بسپري
    فردا به دست دوست ، زمام قبيله را
    زخميم ، خنجر يمني را بياوريد
    زنجيرهاي سينه‌زني را بياوريد
    اي خفته در نگاه تو صد کشور آينه
    شد مدتي نگاه نکردي در آينه
    رفتي و روزگار سيه شد بر آينه
    رفتي و کرد خاک جهان بر سر آينه
    رفتي و شد ز شعله برانگيزي جنون
    در خشکسال چشم تو خاکستر آينه
    چون رنگ تا پريدي از اين خاک خورده باغ
    خون مي خورد به حسرت بال و پر آينه
    دردا ، فتاده کار دل ما به دست چرخ
    يعني که داده‌اند به آهنگر آينه
    در سنگ‌خيز حادثه تنها نشانديش
    اي سرنوشت! رحم نکردي بر آينه
    امشب در آستان ندامت عجيب نيست،
    اي مرگ! اگر ز شرم بميري هرآينه
    اي سنگدل! دگر به دلم نيشتر مزن
    بسيار زخم‌ها زده‌اي ، بيشتر مزن.
    محمد کاظم کاظمي