شير فرهاد به کيانوش:
يکي چلمنگ و جنتلمنگ بيدي
تو در زندگي هيچ نوديدي
ويفتي رو زندگيمان مثل بختک
سحرنازم به زور گرفته بيدي
هم دردي با کيانوش:
ودانم توي دوربين خبره بيدي
از اي شيرفرهاد ازرده بيدي
سحرنازم که هي غرش وکرده
بميرم خيلي بيچاره بيدي
يکي داربيد تلخ در راه بيده
ولي بازي به آخر نرسيده
پنارت و کرنل و فوت در وکردن
داور از عشق کور بيده ،نوديده
----------------------------
بگويم جمله اي تا تو وداني
بترس از اي سعيدي راد جاني!
وگوري و قلمدون چون پت و مت
سعيدي راد؟ نه !چرچيل ثاني!
براي يار دسته گل خريدم
(ز باغ شادنه يك دسته چيدم!)
وگوري ر خريدم بعد گفتم:
به ركسانا بگو خوش تيپ بيدم
دماغته عمل وكرده بيدي
يه من غضروف اتوش در كرده بيدي
حالا خوشگل وشدي جون عمه ت
نوخامت ...ديگه ليلون نبيدي!
وبين كه شاهدونه خانوم چي وكرده
فقط رفته دو بچه در وكرده
وويگولنزج كه دو بچه بسه بس بيد
ورفته و جلو گيري وكرده
به بعضيا وگم خدافظيت كو؟
كي وگفته ويا چت كن و در رو؟
نوخواستم ويام وقتت وگيرم
ودونستم كه داري چشم پر خو
برو وردست ناپلئون و نيچهتو رو چه به سعيدي، گيج پيچههمه از خود دوبيتي در وكنن
و حالا اي که گفتي تو يني چه؟
به آميرزا....
برو پاركر!... تو جيب مو نبيدي!
تو وشناسم!... غريب مو نبيدي!
عجب حالي و كيفي در وكردم
تو كه اصلا رقيب مو نبيدي
سعيدي راد شعري در وكرده
شفاعي عشق را باور وكرده
امان از دس اي ميرزا قلمدون
كه دادش گوش ما را كر وكرده