اسمان از عبور فرشته ها سپيد است...صداي بال و پر فرشتگان مي ايد...روي بال مرد يك خال سرخ نشسته استيقتل عطشانا، غريبا، وحيدا، فريدا، ليس له ناصر و لامعين، و لو تراه ...و هو يقول واعطشاه، وا قله ناصراه، حتي يحول العطش بينه و بين السما كالدخان...××آب فرات!موج مزن...