خاموش ماند و زمزمه هاي تو راشنيد
مثل پرنده از قفس تنگ نيزه ها
پرواز کرد و حال و هواي تو را شنيد
در سطر سطر خنجر خونين قتلگاه
خون نامه ي بريدن ناي تورا شنيد
آنقدر مومنانه شکستي که آسمان
دست تو را گرفت و دعاي تو را شنيد
اي خون بيگناه خدا ريختي و خاک
هرصبح چکه چکه صداي تو را شنيد
عبدالجبار كاكايي