از باغ مي برند چراغاني ات کنند تا کاج جشن هاي زمستاني ات کنندپر کرده اند صبح تو را ابرهاي تار تنها به اين بهانه که بارانب ات کننديوسف به اين رها شدن از چاه دلنبند اين بار مي برند که زنداني ات کنندبين رحيم و رجيم يک نقطه بيش نيست از نقطه اي بترس که شيطاني ات کننداي گل گمان نکن که به جشن مي روي شايد به خاک مرده اي ارزاني ات کنندآب طلب نکرده هميشه مراد نيست شايد بهانه اي است که قرباني ات کنند
به گمانم ابوالفضل نظري