عكاس پريشان بود، بي سوژه و سرگردان
من در طلب عكاس، با چشم و سرِ گَردان
از خويش برون جستم، در پنجرهي فولاد
رهبر شدم و او شد تبليغگر گُردان
بيا دستم بگير نذرم ادا كن
مرا از اين دل غمگين جدا كن
راستي چه بود خواهشم از شما يادم نيست
دلم هنوز پيش اسباب بازي كوكي ست
همان كه مادرم قول داده و نخريد......
ياد ضريح لب تو بس شكرين است و ملس...
مصرع بعديش با دل ياسي شما........
روز سه شنبه (فردا) جلسه نقد و بررسي شعر مثل هفته هاي پيش برگزار ميشه. شركت براي همه علاقه مندان آزاده.
آدرسش هم اينه:
روبروي سر در دانشگاه تهران- خ فخر رازي- چهار راه دوم خ شهيد نظري- سمت چپ پلاك 127- طبقه سوم. نشر ماه نوشت.
ساعت 16
عباس نادري عزيز كه در مكه بسر ميبره و تازه مراسم حج رو به پايان برده اولين مصرع رو نوشته. چقدر نوراني و معطر نوشته...
عباس جان دست مريزاد و التماس دعا.