قرار است امشب دو ماهي بميرندکه ديگر سراغي ز دريا نگيرند قرار است چشمان ما بسته گردنداگر چه پر از آرزوهاي پيرندو بوي جهنم که آيد از اين شهرو مردان اينجا چه نا سر به زيرند تمام فصولي که مي آيد امسالبدون شک از ابتدا سردسيرندبعيد است امسال دستان سردمبدون بهار شما جان بگيرندو يک سال ديگر گذشت و نفسهاماز اين لحظه هاي پر از غصه سيرندشب سرد و بي انتهاي زمستانقدمها مردد ولي ناگزيرنددو خط موازي رسيدن ندارنددو خط موازي فقط هم مسيرند
دختر روي زمين دراز کشيده بود و مي نوشت بابا آب داد . پدر پارچ آب را روري سفره کوبيد و داد زد . کار هميشه اش بود . مادر گريه کرد و بلند شد.چادرش را سر کرد . کار هميشه اش نبود . دختر در کتابش به دنبال جمله ي مادر رفت گشت .
هر که را با خط سبزت سر سودا باشدمن چو از خاک لحد لاله صفت برخيزمتو خود اي گوهر يک دانه کجايي آخراز بن هر مژهام آب روان است بياچون گل و مي دمي از پرده برون آي و درآظل ممدود خم زلف توام بر سر بادچشمت از ناز به حافظ نکند ميل آري
پاي از اين دايره بيرون ننهد تا باشدداغ سوداي توام سر سويدا باشدکز غمت ديده مردم همه دريا باشداگرت ميل لب جوي و تماشا باشدکه دگرباره ملاقات نه پيدا باشدکاندر اين سايه قرار دل شيدا باشدسرگراني صفت نرگس رعنا باشد
بعد از طلب تو در سرم نيست،غير از تو به خاطر اندرم نيستره ميندهي که پيشت آيموز پيش تو ره که بگذرم نيستگويند به کوش تا بيابيميکوشم و بخت ياورم نيستبا بخت جدل نميتوان کرداکنون که طريق ديگرم نيست،بنشينم و صبر پيشه گيرمدنبالهي کار خويش گيرم.
سعدي
سهراب سپهري 1385 :هر کجا هستم، باشم به درک! من که بايد بروم! پنجره، فکر، هوا، عشق، زمين، مال خودت! من نمي دانم نان خشکي چه کم از مجري سيما دارد! تيپ را بايد زد! جور ديگر اما... کار را بايد جست. کار بايد خود پول. کار بايد کم و راحت باشد! فک و فاميل که هيچ... با همه مردم شهر پي کار بايد رفت! بهترين چيز اتاقي است که از دسته چک و پول پر است! پول را زير پل و مرکز شهر بايد جست! سيد خندان يه نفر! سوئيچم کو؟ چه کسي بود صدا کرد زورو؟