دختر روي زمين دراز کشيده بود و مي نوشت بابا آب داد . پدر پارچ آب را روري سفره کوبيد و داد زد . کار هميشه اش بود . مادر گريه کرد و بلند شد.چادرش را سر کرد . کار هميشه اش نبود . دختر در کتابش به دنبال جمله ي مادر رفت گشت .