بچه كه بودم مدام دستم را از دستان نگراني كه مراقبم بود رها ميكردم و آرزويم بود كه يكبار هم كه شده تنها از خيابان زندگي رد شوم . حالا كه ديگر نميشود بچه بود و فقط ميشود عاشق بود از سر بچگي . هر چهوسط خيابان زندگي سر به هوا ميدوم هيچ كس حاضر نميشود دستم را بگيرد و براي لحظه اي حتي مراقبم باشد .مريم حيدر زاده
نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشدصوفي ما که ز ورد سحري مست شديخوش بود گر محک تجربه آيد به ميانخط ساقي گر از اين گونه زند نقش بر آبناز پرورد تنعم نبرد راه به دوستغم دنيي دني چند خوري باده بخوردلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشدشامگاهش نگران باش که سرخوش باشدتا سيه روي شود هر که در او غش باشداي بسا رخ که به خونابه منقش باشدعاشقي شيوه رندان بلاکش باشدحيف باشد دل دانا که مشوش باشدگر شرابش ز کف ساقي مه وش باشد
هفت نصيحت مولانا
گشاده دست باش، جاري باش، كمك كن (مثل رود) *باشفقت و مهربان باش (مثل خورشيد) * اگركسي اشتباه كردآن رابه پوشان (مثل شب) *وقتي عصباني شدي خاموش باش (مثل مرگ) * متواضع باش و كبر نداشته باش (مثل خاك) *بخشش و عفو داشته باش (مثل دريا ) *اگرمي خواهي ديگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آينه )
من صد در صد با شما موافقم...
محض اطلاع شما عرض كنم كه كسي از من نخواسته كه اين بحث را مطرح كنم. بهانه مسابقه بالي براي پرواز باعث بوجود آمدن اين حرفها پيرامون طرح شد.
راست: كرگدن... چپ: آميرزا قلمدون
سلام كار سخت شد كه ...من نفهميدم اين هايكو و فرقش رو با طرح .ميشه يه كم بيشتر توضيح بدين؟
متشكرم
هر که را با خط سبزت سر سودا باشد
هر که را با خط سبزت سر سودا باشدمن چو از خاک لحد لاله صفت برخيزمتو خود اي گوهر يک دانه کجايي آخراز بن هر مژهام آب روان است بياچون گل و مي دمي از پرده برون آي و درآظل ممدود خم زلف توام بر سر بادچشمت از ناز به حافظ نکند ميل آري
پاي از اين دايره بيرون ننهد تا باشدداغ سوداي توام سر سويدا باشدکز غمت ديده مردم همه دريا باشداگرت ميل لب جوي و تماشا باشدکه دگرباره ملاقات نه پيدا باشدکاندر اين سايه قرار دل شيدا باشدسرگراني صفت نرگس رعنا باشد