نقد صوفي نه همه صافي بيغش باشدصوفي ما که ز ورد سحري مست شديخوش بود گر محک تجربه آيد به ميانخط ساقي گر از اين گونه زند نقش بر آبناز پرورد تنعم نبرد راه به دوستغم دنيي دني چند خوري باده بخوردلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
اي بسا خرقه که مستوجب آتش باشدشامگاهش نگران باش که سرخوش باشدتا سيه روي شود هر که در او غش باشداي بسا رخ که به خونابه منقش باشدعاشقي شيوه رندان بلاکش باشدحيف باشد دل دانا که مشوش باشدگر شرابش ز کف ساقي مه وش باشد