روح صدا...
آهسته مي آيد صدا: انگشترم آنجاست!
اين هم کمي از چفيه ام... بال و پرم انجاست
آنجا که ترکش ريخته ! زير درخت نخل
چشم دلت را باز کن خاکسترم آنجاست!
يک تکه از روح صدايم را زمين خورده ست
آن تکه ديگر کنار سنگرم.... آنجاست
يادش بخير آن پا که بر مين ها قدم مي زد
حالا کنار بوته پاي ديگرم آنجاست
آنجا!... ميان بوته ها دستم نمايان است
يک ساعت کهنه کنار دفترم آنجاست
يک قمقمه آب حيات از من بجا مانده ست
يک چشمه يک رود از دو چشمان ترم آنجاست
حالا ببند آن چشم هاي نازنينت را
تا ننگري که جاي خالي سرم آنجاست