به ليلي چون رسيدم يا علي گفت
ز مجنون هم شنيدم يا علي گفت
مگر اين وادي دارالجنون است ؟
که هر ديوانه ديدم يا علي گفت
نسيمي غنچه اي را باز مي کرد به گوش غنچه کم کم يا علي گفت
دمي که روح در آدم دميدند ز جا برخواست آدم يا علي گفت
چو نوح از موج طوفان ايمني خواست توسل جست و هر دم يا علي گفت
عصا در دست موسي اژدها گشت کليم آنجا مسلم يا علي گفت
چگونه زنده مي شد جان مرده ؟ يقين عيسي بن مريم يا علي گفت
رسول الله شنيد از پرده غيب ندا آمد که آن هم يا علي گفت
علي را ضربتي کاري نمي شد يقينا ابن ملجم يا علي گفت