روي و رخسار عزيزت كي بيايد در نظر ها
وقت جانانه ي الفت كي بيايد در سحرگاه
بس كه نا حقي بديدم آه كمرنگم در اينجا
در پليدي غوطه ور شد
در خم اين كوچه ي تاريك غربت
محو شد عاجز شدو خونين جگر شد
مهدي اي مولود ايمان
تو بيا جانانه ي جان
كه جهان با عطر تو جاني بگيرد
غم درون لونه ها ديگر بميرد.