• وبلاگ : شاعرانه 2
  • يادداشت : ديگر عرضي ندارم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    دوست عزيز سلام

    به علت علاقه اکثر وبلاگ نويسان تخصصي ، به راه اندازي وبلاگي با نام اختصاصي خود و بدون اجبار در داشتن نام دامنه هايي مانند blogfa , persianblog و غيره ، همچنين داشتن ايميل با پسوند سايت اختصاصي خود، شرکت Big Robo سرويس جديد" سايت در قالب وبلاگ " را ارائه نموده است.

    براي دريافت اطلاعات بيشتر به لينک زير مراجعه نمائيد:

    http://blog.bigrobo.com

    و يا با شماره تلفن 77510844 (021 ) تماس بگيريد.

    تبريك ميگم . پاينده باشيد . . .
    + ع.س 
    انيشتين اولين کلمات خود را با 3 سال تاخير در سن 4 سالگي بيان کرد. آموزگارانش در مورد او مي گفتند :" کند ذهن ? غير اجتماعي و کسي که همواره دستخوش روياهاي احمقانه است." از مدرسه اخراج شد و مدرسه ي پلي تکنيک زوريخ نيز از نام نويسي او امتناع ورزيد.
    + ع.س 


    دانشجويي سر کلاس فلسفه نشسته بود. موضوع درس درباره خدا بود. استاد پرسيد(آيا در اين کلاس کسي هست که صداي خدا را شنيده باشد؟) کسي پاسخ نداد.
    استاد دوباره پرسيد:(آيا در اين کلاس کسي هست که خدا را لمس کرده باشد؟) دوباره کسي پاسخ نداد.
    استاد براي سومين بار پرسيد): آيا در اين کلاس کسي هست که خدا را ديده باشد؟) براي سومين بار هم کسي پاسخ نداد. استاد با قاطعيت گفت:(با اين وصف خدا وجود ندارد).
    دانشجو به هيچ روي با استدلال استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند. استاد پذيرفت. دانشجو از جايش برخواست و از همکلاسي هايش پرسيد: (آيا در اين کلاس کسي هست که صداي مغز استاد را شنيده باشد؟) همه سکوت کردند.
    (آيا در اين کلاس کسي هست که مغز استاد را لمس کرده باشد؟) همچنان کسي چيزي نگفت.
    (آيا در اين کلاس کسي هست که مغز استاد را ديده باشد؟)
    وقتي براي سومين بار کسي پاسخي نداد، دانشجو چنين نتيجه گيري کرد که استادشان مغز ندارد.
    + ع.س 
    روزي شخصي در حال نماز خواندن در راهي بود و مجنون بدون اين که متوجه شود از بين او و مهرش عبور کزد مرد نمازش را قطع کرد و داد زد هي چرا بين من و خدايم فاصله انداختي مجنون به خود آمد و گفت من که عاشق ليلي هستم تورا نديدم تو که عاشق خداي ليلي هستي چگونه مرا ديدي
    + ع.س 
    هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک غرال شروع به دويدن ميکند و مي داند سرعتش بايد از يک شير بيشتر باشد تا کشته نشود هر روز صبح در آفريقا وقتي خورشيد طلوع مي کند يک شير شروع به دويدن مي کند و مي داند که بايد سريع تر از آن غزال بدود تا از گرسنگي نميرد مهم نيست غزال هستي يا شير با طلوع خورشيد دويدن را آغاز کن. "
    + ع.س 
    شما در حال رانندگي با اتوبوسي با34مسافر از مشهد به تهران هستيد در ميان را 12 نفر پياده و6 نفر سوار مي شوند و در نزديكي تهران يك نفر پياده و دو نفر سوار مي شوند نام راننده را بگوييد.
    عزيزان داراجي جواب منطقي مي باشد
    خوب راننده خودتان هستيد خط اول را بخوانيد
    + ع.س 
    اگر شما ساعت 8 شب ساعت را براي ساعت 9 صبح كوك كنيد و بخوابيد وقتي با صداي زنگ ساعت از خواب بر مي خيزيد چند ساعت خوابيد.
    فقط يكساعت
    دليل چون ساعت شب و روز نميشناسه ساعت8 ،ساعت را براي ساعت9كوك كرديد خوب ساعت 9 زنگ مي زنه ديگه
    + ع.س 
    چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند. بقيه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتي ديدند که گودال چقدر عميق است* به دو قورباغه ديگر گفتند که ديگر چاره اي نيست* شما به زودي خواهيد مرد.

    دو قورباغه* اين حرفها را نشنيده گرفتند و با تمام توانشان کوشيدند که از گودال بيرون بپرند. اما قورباغه هاي ديگر* مدام مي گفتند که دست از تلاش بردارند* چون نمي توانند از گودال خارج شوند و خيلي زود خواهند مرد.

    بالاخره يکي از دو قورباغه* تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.

    اما قورباغه ديگر با تمام توان براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد. هر چه بقيه قورباغه ها فرياد ميزدند که تلاش بيشتر فايده اي ندارد* او مصمم تر مي شد* تا اينکه بالاخره از گودال خارج شد.

    وقتي بيرون آمد* بقيه قورباغه ها از او پرسيدند:<< مگر تو حرفهاي ما را نمي شنيدي؟>>

    معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع* او در تمام مدت فکر مي کرده که ديگران او را تشويق مي کنند.