• وبلاگ : شاعرانه 2
  • يادداشت : ديگر عرضي ندارم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ع.س 
    چند قورباغه از جنگلي عبور مي کردند که ناگهان دو تا از آنها به داخل گودال عميقي افتادند. بقيه قورباغه ها در کنار گودال جمع شدند و وقتي ديدند که گودال چقدر عميق است* به دو قورباغه ديگر گفتند که ديگر چاره اي نيست* شما به زودي خواهيد مرد.

    دو قورباغه* اين حرفها را نشنيده گرفتند و با تمام توانشان کوشيدند که از گودال بيرون بپرند. اما قورباغه هاي ديگر* مدام مي گفتند که دست از تلاش بردارند* چون نمي توانند از گودال خارج شوند و خيلي زود خواهند مرد.

    بالاخره يکي از دو قورباغه* تسليم گفته هاي ديگر قورباغه ها شد و دست از تلاش برداشت. سر انجام به داخل گودال پرت شد و مرد.

    اما قورباغه ديگر با تمام توان براي بيرون آمدن از گودال تلاش مي کرد. هر چه بقيه قورباغه ها فرياد ميزدند که تلاش بيشتر فايده اي ندارد* او مصمم تر مي شد* تا اينکه بالاخره از گودال خارج شد.

    وقتي بيرون آمد* بقيه قورباغه ها از او پرسيدند:<< مگر تو حرفهاي ما را نمي شنيدي؟>>

    معلوم شد که قورباغه ناشنواست. در واقع* او در تمام مدت فکر مي کرده که ديگران او را تشويق مي کنند.