سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سلام! اینبار سعی میکنم کمتر از پاییزهای بی غروب برایت بنویسم و حرفی از شنبه های ملال آور به میان نیاورم. دیگر نمی خواهم از کلاغهایی که واژه ها را از زبانم می ربایند حرفی بزنم. حتی دوست ندارم از خیابانهای فاصله و پنجره های دم کرده بی خیالی چیزی برایت بگویم.

تنها دوست دارم از چمدان لبخندی که انتظار دیدنت را می کشد بنویسم و از آهوی مضطرب قلبم ، که جنگل نگاه تو را جستجو می کند.

... و دوست دارم از برکه خیالم و ماهیانی که نام تو را می برند حرف بزنم و از چکاوکهایی که آمدنت را جشن گرفته اند.

حتی دوست دارم برایت بگویم که شاعر شده ام و با واژگانی از جنس ابر، غزلی با ردیف "دل تو"  سروده ام.

حالا هر شب خواب می بینم که آمده ای و من چمدان لبخند را گشوده ام و برایت شعر می خوانم....  و هر صبح می بینم که چقدر خوشبو شده ام!... همین!


نوشته شده در  یکشنبه 83/10/27ساعت  12:25 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
غزل - نامه
برای امام خمینی (ره)
دیدار شعرا با مقام معظم رهبری در سال 88
ادامه مجالهای کوتاه
[عناوین آرشیوشده]