بی هیچ کلامی میگذرد
مثل رودی
که ماه را به شانه میبرد...
32
واژههای خیس
باران غزلهای "بهمنی"
چتری برای ماهیان بندر
33
شاعر شدهام
همة واژههایم دو حرفیست
... تو ... تو ... تو...
34
با هر قدم
خورشیدی بر شانهام رویید
تا به تو رسیدم
خرّمشهر!
35
خورشید
از سنگر شب بیرون خزید
قنّاسهای[1]
پیشانیش را بوسید.
از من نترس
من همان توام
آیینهام.
26
تکّه برگی خشک، توفان، بازی زندگی
هنوز قلب مورچهای
به یادت میتپد.
27
آدمهای هاشورزده، جیبهای بر آمده...
با ذغالی گداخته در دست،
چشم به راه توام.
28
لبخندت را قاب میکنم
خانهام
پر از پروانه میشود.
29
لبهایم را
در گلدان میکارم
گلْواژة "دوستت دارم"
میروید.
30
این واژههای ترد
ریشه در چشمهای تر
دارند.
21
چراغی زرد روشن میشود
عطر گل محمّدی
مونیتورم را مست میکند.
تو" آنلاین" شدهای!
22
باد تندی میوزد
برگهای تقویم پرواز میکنند
بیستم اردیبهشت
روی شانهام مینشیند.
23
زندگی
یک نخ سیگار است
در دست زمان!
24
در هیچ گوری جا نمیشوم
دلتنگیهایم
زیاد است.
25
از من نترس
من همان توام
آیینهام.
دستهایم برای پرندهها
پاهایم برای شما
قلبم ـ ولی ـ برای خدا
17
پرندههای سربی
تعبیر کابوسهای کاجاند
شب چهقدر مسموم است؟!!
18
بغض واژهها میشکند
شعری متولّد میشود
زندگی طعم توت فرنگی میگیرد!
19
فانوس به دست
از کوچههای واژه گذشتم
به چشمان تو رسیدم!
20
کتابهایم را حراج میکنم
پیراهنم را میفروشم
برای پرستوها لانه میسازم.
پلک که میزنی
پروانهای از نگاهت بال میگیرد.
12
ته ماندههای صدایم را
به چاه میبخشم
بغض نخلستان میشکند!
13
درخت که باشی
همة چراغهای قرمز
به تو سلام میکنند.
14
دنبال میکند
ثانیههای بی زبان را
مانند گرگ
عقربهای بزرگ!
15
تنها،
رها شده در زمین داغ
مرا از خودم جدا کردند
آدمها
خورشید پیانو میزند
و سرهای آرامگرفته بر نیزه
به رقص میآیند.
واژهها از دستم لیز میخورند
مثل این رهگذران
که از هم میگریزند.
صبر کن!
این شعر، بی "تو" کامل نمیشود.
پردهای بالا میرود
پردهای میافتد
یک نفر از آسمان
به استقبال ترانههایم آمده است.
9
خورشید
توپ فوتبال کودکانیست
که در کوچههای بیکسی
زندگی را
به بازی گرفتهاند.
که مثل پیچکی مست
از دستهایم بالا میروند. ..
1
صبح
عاشقیست
که از کوچهباغ منتهی به نگاه تو
گذشته است
2
فرشتگان
در آسمان نگاهت چادر زده اند
که اینگونه خوابهایم
سرشار از ترنّم ماهیهاست.
3
ابرها در خیابان راه میروند،
واژههایم خیس میشوند
و"سبزقبا" یعنی
تولّد بهار!
4
همیشه باد آرزوها را میبرد،
رؤیاها را میخورد،
امروز ولی
عطر اردیبهشتی تو را آورد.
5
213 بار صدایت زدم
از حال رفتم
چشم که باز کردم
تو نبودی، امّا
پیشانیام بوی بهار میداد.