پنج شنبه چيزي ننوشت
از بچه رزمنده هاي خوش فکر بود . صبح جمعه ،کنار تانکر آب رفت تا پيراهنش رابشويد ،اما ديد که داخل قوطي صابون ندارد. شنبه ،کاغذي به ديوار گوني خاکي سنگر ،سنجاق کرد و روي آن نوشت: 1.صابون يکشنبه نوشت: 2.نخ وسوزن. سه شنبه وقتي از خرمشهربرگشت ،روي واژه هاي صابون ،نخ وسوزن،خرما وتلفن خطي کشيد. چهار شنبه نوشت: نماز اول وقت. پنج شنبه چيزي ننوشت. وجمعه بود که کاغذش بوي سيب گرفت.