جز آستان توام در جهان پناهي نيستعدو چو تيغ کشد من سپر بيندازمچرا ز کوي خرابات روي برتابمزمانه گر بزند آتشم به خرمن عمرغلام نرگس جماش آن سهي سروممباش در پي آزار و هر چه خواهي کنعنان کشيده رو اي پادشاه کشور حسنچنين که از همه سو دام راه ميبينمخزينه دل حافظ به زلف و خال مده
سر مرا بجز اين در حواله گاهي نيستکه تيغ ما بجز از نالهاي و آهي نيستکز اين به هم به جهان هيچ رسم و راهي نيستبگو بسوز که بر من به برگ کاهي نيستکه از شراب غرورش به کس نگاهي نيستکه در شريعت ما غير از اين گناهي نيستکه نيست بر سر راهي که دادخواهي نيستبه از حمايت زلفش مرا پناهي نيستکه کارهاي چنين حد هر سياهي نيست
يا لطيف
جير جيرک به خرس گفت عاشقت شدم. خرس گفت الان وقت خواب زمستان است. وقتي 6 ماه بعد از خواب بيدار شدم در اين باره صحبت ميکنيم... خرس از خواب بيدار شد و جير جيرک را نديد. خرس نميدانست که جيرجيرک فقط 6 روز عمر ميکند.
حضرت علي(ع) فرمود:اي جان برادر هزار حكمت آموختم كه از آن چهار صدحكمت انتخاب كردم واز چهارصد هشت كلمه برگزيدمدو كلمه را هيچ وقت فراموش مكنخدا را -1مرگ را -2دوكلمه را فراموش كنبه كسي خوبي كردي -1كسي به تو بدي كرد -2چهار چيز را در چهار جا نگه داري كندرنمازايستادي دل نگه دار -1در مجلسي ايستادي زبان رانگهدار -2درسفرهاي حاضرشدي شكم نگهدار -3در خانه اي واردشدي چشم نگه دار -4
هديه
روزي اتوبوس خلوتي در حال حركت بود. پيرمردي با دسته گلي زيبا روي يكي از صندلي ها نشسته بود . مقابل او دختركي جوان قرار داشت كه بي نهايت شيفته ي زيبايي و شكوه دسته گل پيرمرد شده بود و لحظه اي از آن چشم بر نمي داشت .زمان پياده شدن پيرمرد فرا رسيد . قبل از توقف اتوبوس در استگاه پيرمرد از جا برخاست . به سوي دخترك رفت و دسته گل را به او داد و گفت : (( متوجه شدم كه تو عاشق اين گلها شده اي . آنها را براي همسرم خريده بودم و اكنون مطمئنم كه او از اينكه آنها را به تو بدهم خوشحال تر خواهد شد.))دخترك با خوشحالي گل را پذيرفت و با چشمانش پيرمرد را كه از اتوبوس پايين مي رفت بدرقه كرد و با تعجب ديد كه پيرمرد به سوي دروازه ي آرمگاه خصوصي در آن سوي خيابان رفت و كنار نرده ي در ورودي نشست .