وبلاگ :
شاعرانه 2
يادداشت :
اشعار عاشورايي34
نظرات :
0
خصوصي ،
5
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
ع.س
در كامل بهايى آمده است :
(([در ميان اسيران ]، دختركى بود چهار ساله . شبى از خواب بيدار شد و گفت : پدر من حسين (ع ) كـجـاسـت ؟ [در] ايـن سـاعـت او را بـه خواب ديدم . سخت پريشان [بود] زنان و كودكان جمله در گـريـه افـتـادنـد و فـغـان از ايـشـان بـرخـاسـت . يـزيـد خـفـتـه بـود. از خـواب بـيـدار شـد و حـال ، تـفـحـّص كـرد. خـبـر بـردنـد كـه حـال ، چـنـيـن اسـت . آن لعـيـن ، در حـال ، گـفت كه : بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند. ملاعين ،(436) سر را بياورد[ند] و در كنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد: اين چيست ؟ ملاعين گفت [ند]: سر پدر تـو اسـت . آن دخـتـر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حقّ تسليم كرد.