• وبلاگ : شاعرانه 2
  • يادداشت : ساز
  • نظرات : 2 خصوصي ، 14 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ع.س 
    دعاهايت را بنويس
    نفس که مي کشم ، با من نفس مي کشد .قدم که برمي دارم، قدم برمي دارد.اما وقتي که مي خوابم ، بيدار مي ماند تا خوابهايم را تماشا کند.او مسئول آن است که خوابهايم را تعبير کند.او فرشته من است، همان موکل مهربان.اشک هايم را قطره قطره مي نويسد.دعاهايم را يادداشت مي کند.
    آرزوهايم را اندازه مي گيرد و هر شب مساحت قلبم را حساب مي کند و وقتي که مي بيند دلتنگم ، پا در مياني مي کند و کمي نور از خدا مي گيرد و در دلم مي ريزد،تا دلم کوچک و مچاله نشود.
    به فرشته ام ميگويم:از اينجا تا آرزوهاي من چقدر راه است؟من کي به ته رويلهايم ميرسم؟ميگويم:من از قضا و قدر واهمه دارم.من از تقدير ميترسم.از سرنوشتي که خدا برايم نوشته است.من فصل آينده را بلد نيستم.از صفحه هاي فردا بيخبرم. ميگويم:کاش قلم دست خودم بود....کاش خودم مينوشتم.....
    فرشته ام به قلم سوگند مي خورد و آن را به من مي دهد و مي گويد:بنويس.هر چه را که مي خواهي... بنويس که دعاهايت همان سرنوشت توست.تقدير همان است که خودت پيشتر نوشته اي...
    شب است و از هزار شب بهتر است.فرشته ها پايين آمده اند و تا پگاه درود است و سلام.قلم در دست من است و مي نويسم.مي دانم که تا پيش از طلوع آفتاب تقديرم را خدا به فرشته ها خواهد گفت.
    (عرفان نظر آهاري)