منو از خودم گرفته، به پریشونی سپرده
اومده تو خلوت من، یه نفر که مثل ماهه
دستای گرم و قشنگش، واسه من یه تکیه گاهه
یه نفر ... نه یه پرنده، که نگاش یه سایه بونه
همه ی دارایی اون ، یه وجب از آسمونه
یه نگاه آتشینه، یه سکوته روی لبهام
یه حضور دل نشینه، مثه ماهه توی شبهام
می دونم ... باید بدونم، قدر این همنفسی رو
قدر این غم قشنگو، قدر این دلواپسی رو