سلام. ساده برایت مینویسم. همه پروانه ها و سنجاقکها دست بوس تو هستند و برای آمدنت سر از پا نمی شناسند.
دیروز کفشدوزک باغچه مان نیز احوال تو را از پرستوی عاشقی که در حوالی خانه تان لانه دارد جویا شد. طفلک همیشه به یاد تو و خنده های بی مثال توست.
این روزها حتی شرجی های شهریور هم مرا به یاد تو میاندازد. تعجب نکن عزیز! بگذار راحتتر بگویم هر لحظه ای که اراده کنم میتوانم چهره معصوم تو را ببینم. کافی ست به آیینه نگاه کنم یا به آن بید تنهای سر به زیر که چشم به آسمان دوخته.
با وفاترین! اجاق عاشقی این دل نامیرا همیشه روشن است. هیزمهای این اجاق دلتنگی هایی ست که تمامی ندارند و انتظاری که خورشید را انگشت به دهان گذاشته است.
امشب ولی منتظرم تا صدای قدم های تو را از کوچه ها شب بشنوم. در ساعت عشق منتظرت هستم. همین!