سفارش تبلیغ
صبا ویژن

*محمد حسین صفاریان

1) من بودم وخاطرات بی سر در خون

دل مثل کبوتری شناور در خون

 گفتم غزلی بگویم اما چه کنم ؟

 با این همه واژه های پرپر در خون

 

2) در دامن دشت شعله زاری مانده است

 آن سوی افق خط غباری مانده است

 سر گشته در این سکوت ، تنها ، تنها

 سم ضربه ی اسب بی سواری مانده است

 

*مانی

من شوق تو را از آن جهان آوردم

 بی دیدن تو ، مهر تو را پروردم

هر لحظه برای دل من عاشوراست

هیهات ، اگر از عاشقی بر گردم

 


نوشته شده در  جمعه 84/11/28ساعت  10:45 صبح  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
غزل - نامه
برای امام خمینی (ره)
دیدار شعرا با مقام معظم رهبری در سال 88
ادامه مجالهای کوتاه
[عناوین آرشیوشده]