سلام بر تو و این واژهای عاشق که مثل کبوترانی یتیم سر بر شانه های هم گذاشته اند.
امروز فهمیدم که در عاشقی از یک پروانه کوچک هم کمترم، از یک گیاه که در گلدان خیالم روییده ، یا حتی از یک جیرجیرک که آوازهای عاشقانه اش ماه را به رقص در آورده است.
امروز از گفتگوی یک کلاغ با کاج ییر فهمیدم که عاشقی چیزی فراتر از این حرفهاست و من راه زیادی در پیش دارم.
کاش هنگام وزش طوفان دلتنگی، مثل یک درخت، صبور بودم و دم نمیزدم...
این روزها که از همه سایه ها و آدمهای رنگی دلم به درد آمده است تنها به پنجره ای که عطر آرامش تو را می پراکند چشم دوخته ام.
ماه ترین!... این شب های اردیبهشتی بی حضور تو هیچ لطفی ندارند... همین!