سلام. چند ساعت است که برق اینجا قطع شده و من در زیر نور نارنج ها و شب پره ها برایت نامه می بنویسم.
یادم می آید کسی می گفت: مَثَلِ عاشق، مَثَل آن ماهی است که در تور ماهیگیر دست و پا می زند؟. اما من آن درخت پیرم که در پاییز جوانه زده است و بوی طراوت و تازگی می دهد.
زندگی ماشینی چقدر آدمها را از دیدن شبهای نقره گون دور کرده است!
آن ستاره ای که دارد سوسو می زند، انگار دلش مثل من برای دیدن تو شور می زند!
شب چقدر دوست داشتنی ست وقتی که تو را به یاد من می آورد. راستی یادت می آید آن شبها که با یک ستاره کوچک بر تن ماه نقاشی می کشیدیم و می خندیدیم ... گاهی هم که تصویر اندوهی بر سرمان سایه می انداخت ، صدای گریه مان فرشته ها را بیدار می کرد؟...
این نامه که به آخر رسید کنار پنجره بیا! ماه، حرفهای زیادی برای گفتن دارد. همین!