نوبت شعرخوانی رسید به علی محمد مؤدب. اینطور شروع کرد:
رادارها/ کاری به کار مرغ های مهاجر ندارند/ اژدرها سر به دامان مرغان نمی گذارند/ حتی اگر آن هواپیما/ هواپیمای...
شعرش که تمام شد و صلوات فرستادند آقا فرمودند: شما از بر می خوانید اینها را؟ خیلی سخت است حفظ کردن این شعر های سفید!... یا نکند الان فی البداهه گفتید؟...
همه حاضران با شنیدن جمله آخر زدند زیر خنده.
محمد جواد شاهمرادی از اصفهان موقع شعر خوانی اش (خیلی آهنگین) گفت: به اقتضای سنم می خواهم عاشقانه بخوانم.... آقا هم با همان لحن گقت: عاشقانه بخوان!... و باز هم صدای خنده حضار...
باور نخواهی کرد در این ظهر تابستان
در جمعه ای از جمعه های خلوت تهران...
... عاشق شدن سخت است امام عاشقی آسان