سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در دیدار سال 83 برای نماز مغرب و عشا منتظر ورود آقا بودیم. آقای نصرا... مردانی هم آمده بود. حالش خیلی بد بود. به زحمت حرف می زد. به واسطه بیماری خیلی لاغر و تکیده شده بود و چون مشکل نشستن روی زمین را داشت، برایش صندلی گذاشته بودند. آقا که وارد شد از جایش بلند شد. آقا که به ایشان نزدیک شد گفت: نبینیم آقای مردانی کسالت داشته باشه!... و ایشان را بغل کرد.

آقای مردانی آرام گفت:‏ مردانی دیگر تمام شد!

آقا فرمودند: نه مردانی تمام نمی شود. شاعر تمام نمی شود.

مردانی از آقا خواست برایش دعا کند.

                                                                                  شاعرانه


نوشته شده در  یکشنبه 85/8/21ساعت  8:3 صبح  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
غزل - نامه
برای امام خمینی (ره)
دیدار شعرا با مقام معظم رهبری در سال 88
ادامه مجالهای کوتاه
[عناوین آرشیوشده]