جلال رئوفی:
لطاف استاد !
نمیخواهم خدایا کمتر از بیست
کنار دوی آن صفری چرا نیست
گرفتم نمره از دستت سعیدی
و چاییدم که این درمان چاقیست
یاشار:
در باب میرزا و رجز خوانی هایش هنگام مصرف اکس:
ز بد رنگی و بو صابون سیوی
منم رستم شما اکوان دیوی
تمام پرز عالم بر سر تست!!؟
اگر گرزم شما هستی چو کیوی
جناب سر دلاک سعیدی راد:
یکی گیسوی اشعارش شپش داشت
یکی میل زیادی به فلش داشت
در گرمابه باز است ای جماعت
بشوییم هرکه را خیلی کشش داشت
احسان پرسا:
( به آمیرزا قلمدون که از جان عزیزترش دارم )
من قاصدکم و از هوا می ترسم
چون عطرم و از باد صبا می ترسم
گرچه کچلی سوژه ی خوبی ست ولی
از تیغ زبان میرزا می ترسم !!
به رکسانا..
یک بار نوشته ای که طوفانزایی
یک بار نوشته ای که رکسانایی
من از چه بترسم؟ از زن ِ طوفانزا؟
ای طوفان جان! بیا که خوش می آیی!
به استاد سعیدی راد ( همه جا ماهیچه ها را ماساژ می دهند در وبلاگ شما اما.. )
به سایتت حالت گاراژ دادی
میان شاعران ویراژ دادی
سپس با طنز منظومت سعیدی
تو ( اعصاب ) مرا ماساژ دادی
با جلال رئوفی ( ضمن ابراز خرسندی از آشنایی با این دوست نازنین )
چنان هُو می کشد این جوجه صوفی
که گویی باد رفته در ظروفی
همه - غیر از ضعیفه - نرّه غولند
نیفتی زیر پاهامان رئوفی!!
یاشار عزیز را نمی شناسم اما خوشحال می شوم مرا به دوستی بپذیرد.
نامش ببرید و کار دستم بدهید
سوژه نه.. که یاشار به دستم بدهید
در وزن که پیچ و مهره اش شل شده است
پس واژه نه .. آچار به دستم بدهید !!
یاشار:
برای دلاک تازه وارد، جناب پرسا:
سوژه که نه... ما کار بدستت بدهیم
واژه نه... طناب دار دستت بدهیم
در خواب ببینی که در این گرمابه
تاری ز سبیل یار دستت بدهیم!!
سعیدی راد:
مده میراژ احسان خان پرسا
بزن گاراژ احسان خان پرسا
کجا رفتی پسر!... میرزای شاگرد
بده ماساژ احسان خان پرسا
عمامه و دستار بدستت بدهیم
درویشی و زنار بدستت بدهیم
یک کیسه واژه جای زر گر بدهی
ما حضرت یاشار بدستت بدهیم.
یاشار:
برای سر دلاک خائن:
ز لطف طبع ما گرمابه برپاست
حراج واقعی حتماً همین جاست
شما با اجنبی هایت صفا کن
فقط یک کیسه واژه قیمت ماست؟!!
رکسانا:
به جناب آمیرزا و دیگران.... اولتیماتوم می دهیم که دیگر ما را ضعیفه خطاب نکنید...وگرنه هر چه دیدید از چشم خودتان دیدید!
دلم را بیش از این، از خود مرنجان!
به پهلویم مزن چاقوی زنجان!
نگو دیگر ضعیفه من قوی ام
خطر داره خطر داره حسن جان!
من از در خانه داشتم می رفتم
از شهر شبانه داشتم می رفتم
یک قاصدک سوخته برگرداندم
بی عذر و بهانه داشتم می رفتم
در خاطر شاعرانه ها می مانم
تا کم بکنم روی شما می مانم
هر چند که ویران کن و طوفانزایم
تا دق بدهم به میرزا ، می مانم
اعظم ابراهیمی:
شما سر خلوت و سر خوش ولی من..
شما استاد و شاعر کش ولی من
حبیبم را سه روزه که ندیدم
شما سرحالی و ... ، ناخوش ولی من!!!
مرا اینجا به بیتی یاد آرید
دل احسان پرسا شاد آرید
دلم تنگه دلم تنگه دلم تنگ
نسیمی از دلش بر باد آرید