سلام. دیشب موقع نوشتن این نامه به خواب رفتم. در رویایی زیبا، تو را دیدم در زیر آسمانی سبز که به بالهای کبوتری سفید تکیه داده بودی و فرشته ای رقص کنان برایت کاسه ای از نور می آورد.
صدای دف بگوش می رسید. من در حیرتی شگفت به چشمهای معصوم تو نگاه می کردم ... که شاخه گلی را که به موهایت زده بودی به من تعارف کردی.
تمام وجودم به وجد آمد. گل را از دستت گرفتم. بوییدم و بوسیدم و بر چشم گذاشتم. بر هر گلبرگ با خطی روشنتر از آفتاب نوشته شده بود: " تنهاتر از تو".
حالا هنوز هم به لبخند گلهای پیراهنت فکر می کنم و به چشمهایی که کوچه های دل هر عاشق را چراغان می کند.
باقی بقای تو!...