سلام. دیروز به دنبال تو به همه جا سر زدم. هم از نسیم سراغت را گرفتم ، هم از گل سرخی که کنار چشمه عشق روییده بود. حتی از پرنده هایی که در شعرهایم بال میزدند نشانی ات را پرسیدم. اما پیدایت نکردم. این را ولی خوب می دانم که اگر چشمانم را ببندم و با دهان بسته صدایت کنم فورا جوابم را خواهی داد.
راستی که عجب صفایی دارد این بی قراری ها و این دلتنگی ها!... مانده ام که این فاصله ها اگر نبود آیا باز هم اینقدر مشتاق شنیدن صدایت از درخت و صندلی و ستاره بودم؟
همیشه فاصله ها باعث میشوند تا بیشتر قدر همدیگر را بدانیم و بیشتر به دنبال هم بگردیم. مثل همین امروز که همه جا را به دنبالت گشتم. حتی همه خوابهایم را یکی یکی جستجو کردم . همه جا رد پایت بود . حتی موج صدایت به نرمی از تپه های خیالم بالا میرفت . اما خودت نبودی...
عزیزترینم! حالا با همین واژه های لال در کنار نام قشنگت نشسته ام. مرهمی نمی خواهم. تنها اگر حوصله داری زخمهای دلم را بشمار!... هزار و یک ... هزار و دو ... هزار و سه ...