بی هیچ کلامی میگذرد
مثل رودی
که ماه را به شانه میبرد...
32
واژههای خیس
باران غزلهای "بهمنی"
چتری برای ماهیان بندر
33
شاعر شدهام
همة واژههایم دو حرفیست
... تو ... تو ... تو...
34
با هر قدم
خورشیدی بر شانهام رویید
تا به تو رسیدم
خرّمشهر!
35
خورشید
از سنگر شب بیرون خزید
قنّاسهای[1]
پیشانیش را بوسید.