تو مثل بادی و من بید سربفرمانم
مباد آنکه دمی بی تو سر بچرخانم
خراب و خستهام امشب نگاه مستت کو؟
بیا و جرعهای از عاشقی بنوشانم
دوباره مینهد آرام سر به دامانم!
« چگونه میطلبد خونبها ز چشمانم!»
تمام خویشتن خویش را بسوزانم
تو میروی و زمین بوی مرگ میگیرد
تو میروی و من از بودنم پشیمانم!