سلام. امروز حس خوبی دارم. حس کسی که خبری از گمشده اش آورده اند. احساس می کنم که به اندازه ی یک صبح به تو نزدیکتر شده ام. به صمیمیت سیال حضورت ... و به آهنگ نوازشگر خاطرات اردیبهشتی.
به دستهایم نگاه کن!... تمام روز را برایت گل چیده ام. تمام باغهای شعر را به دنبال گل واژه هایی که بوی مهربانی تو را بدهند، زیر پا گذاشته ام... حاصل این تلاش دسته گلی ست که با پاره های دلم تزئین شده است. می دانم این هدیه کوچکی از یک شاعر شوریده احوال است. این کمترین بظاعت مرا بپذیر!.
بگذریم... امروز پرستو های ایوان دلم، خبر آمدنت را جشن گرفتند. کاش بودی و لذت شنیدن این خبر را از چشمهای همیشه منتظرم می خواندی. کاش بودی و شکوفه های سیب را که از شدت شوق بر گونه هایم بوسه می زدند و تبریک می گفتند می دیدی... کاش...
حالا با دسته گلی که خوشبوتر از صدای تو نیست ، در کنار جاده ی انتظار، به استقبالت ایستاده ام. زودتر بیا... همین!