سلام. اگر این دلتنگی ها دست از سرم بردارد می خواهم برایت نامه بنویسم. نامه ای به رنگ یک شوق بی انتها.
شاید اگر جنس آب بودی نامه ام را بر رود می نوشتم. اگر از خاک بودی بر گلبرگهای یک گل سرخ. اما تو از جنس " دل" هستی و من باید بر پاره های دلم حرفهایم را بنویسم.
هر صبح به شمشادهایی که از دفتر شعرم سرک می کشند سلام می کنم و آن قدر شانه های خسته خورشید را تکان می دهم تا بیدار شود. بعد رفتگر مهربان محله را صدا می کنم تا اندوه های کهنه ام را جمع کند .
قدم زدن در کوچه های صبح آن هم شانه به شانه تو سعادتی ست که گاه و بیگاه در خانه ام را می زند. ... حالا ولی بی هیچ حرفی به سمت پنجره می آیم تا طلوع واژه نامت را بر دفتر شعرم به نظاره بنشینم. یادت باشد همیشه منتظرت هستم.