سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خیلی‌ دلم‌ گرفته‌ است‌. شاید خنده‌دار باشد، اما خیلی‌ دوست‌ دارم‌ گریه‌ کنم‌. راستش‌، علتش‌ را خودم‌ هم‌ نمی‌دانم‌. شاید به‌ حال‌ خودم‌ که‌ هنوز ... در همین‌ لحظه‌ صدای‌ تلفن‌ بلند می‌شود. گوشی‌ را برمی‌دارم‌. «سیدحبیب‌» است‌. حال‌ و احوالی‌ از هم‌ می‌پرسیم‌ و بعد سید می‌گوید: امشب‌ کجایی‌، وقت‌ داری‌؟

             می‌گویم‌: برای‌ چه‌ کاری‌؟

 جواب‌ می‌دهد: اگر موافقی‌ امشب‌ برای‌ مراسم‌ دعای‌ کمیل‌ برویم‌. قبول‌ می‌کنم‌ و باهم‌ قرار می‌گذاریم‌.

             خیلی‌ وقت‌ است‌ دعای‌ کمیل‌ نخوانده‌ام‌. پیشتر برای‌ یک‌ هفته‌ هم‌ خواندن‌ این‌ دعای‌ شریف‌ ترک‌ نمی‌شد. این‌ روزها چنان‌ سرگرم‌ کار و زندگی‌ شده‌ام‌ ... که‌ ناگفتنش‌ بهتر است‌.

             کتاب‌ دعای‌ کمیلی‌ را که‌ یادگار شب‌های‌ جبهه‌ است‌ از بین‌ کتابهایم‌ پیدا می‌کنم‌. کتاب‌ را که‌ باز می‌کنم‌ عکس‌ «محمد باقر ناسوتی‌» خودنمایی‌ می‌کند. مثل‌ همیشه‌ زودتر از من‌ سلام‌ می‌کند. بعد هم‌ لبخندی‌ می‌زند و دیگر هیچ‌ ...

             یادش‌ بخیر این‌ طلبة‌ شهید هر سؤالی‌ را به‌ راحتی‌ با خواندن‌ بخشهایی‌ از این‌ دعای‌ شریف‌ پاسخ‌ می‌داد. یک‌ روز شخصی‌ آمد و گفت‌:«ناسوتی‌! اوصاف‌ شما را زیاد شنیده‌ام‌ ...» و شروع‌ کرد به‌ تعریف‌ و تمجید، که‌ ناسوتی‌ به‌ حرف‌ آمد و گفت‌: «کم‌ من‌ ثناء جمیل‌ لست‌ اهلاً له‌ نشرته‌» یعنی‌، چه‌ بسیار سپاسهای‌ نیکویی‌ که‌ من‌ شایسته‌ نیستم‌ و تو ارزانی‌ام‌ داشتی‌.

             ... و طرف‌ مانده‌ بود که‌ چه‌ باید در جواب‌ بگوید.


نوشته شده در  چهارشنبه 84/4/1ساعت  5:25 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
غزل - نامه
برای امام خمینی (ره)
دیدار شعرا با مقام معظم رهبری در سال 88
ادامه مجالهای کوتاه
[عناوین آرشیوشده]