سلام. به احترام نام بلند تو صبح به صبح به همه گلدانها و گنجشکها سلام میکنم و برای بیدهای مجنون دست تکان میدهم.
از تو چه پنهان که چند وقت است اتاق کوچک دلم مه آلود است... دلتنگم!..
مدتی ست که مثل ابری مست آواره دره های نگرانی شده ام.
در انتظار نیم نگاهی از مشرق چشمانت لحظه هایم زیر گامهای اضطراب له میشوند. درست مثل این دل خسته که این روزها با خبر زلزله ندیدنت ویران شده است.
از کوچه های بن بست بیزارم. از خیابانهایی که بوی مهربانی تو را نمی دهند... از هر چیز و هر کس که نشانی تو را گم کرده باشد... حتی از خودم ... خودم ... خودم...
مهربانا ! باز هم نارنجستان خیالم بهانه حضور اردیبهشتی تو را میکشد. همین!