سلام. در این روزها ی بی خویشی نمی توانم به تو فکر نکنم . روزهایی که بی شباهت به شبهای طوفانی بندر نیست.
خودت هم می توانی حدس بزنی که شب بی تو یعنی چه!
شب بی تو باغچه ی سوخته ای ست که تک درختی تنها و بی برگ در آن خودنمایی می کند. همان درختی که روزی با واژه هایی از جنس اشک آبیاری اش کردیم.
کاش میدانستی چقدر خسته ام!.. خسته ! ... خس...
... همچنان منتظرم تا موسیقی لطیف گامهایت در گوش کوچه های تنهایی ام نواخته شود.
ببخشید ! ... باران اجازه نمی دهد این نامه را تمام کنم.