یکی از همکاران در حالی که فیش حقوقش را به دست دارد در اتاق را باز میکند و ...
ـ ببینم برا تو چند ساعت «اضافه کاری» زدن؟
ـ یه ...چهل، پنجاه، ساعتی زدن.
ـ اینا چرا اینطورن؟ هر ماه ساعت اضافه کاری رو کم میکنن.
ـ خب اوضاع اقتصادی کشور میزون نیست، انشاءا... درست میشه!
ـ آخه با این خرج زندگی ...
حرفش را قطع میکنم و موضوع صحبت را عوض میکنم:
ـ راستی میدونستی تو جنگ بچههای رزمنده هم «اضافه کاری» داشتن؟
ـ باز رفتی تو حال؟!
ـ نه! جدی میگم.
ـ خب اضافه کاری که مال جنگ و غیر جنگ نیس.
ـ اما اون موقع فرق میکرد.
ـ چه فرقی؟
ـ «اضافه کاری» یه اصطلاحی بود بین بچههای بسیجی. به اونایی که نصفههای شی یواشکی از سنگر بیرون میاومدن و یه گوشه میرفتن و نماز شب میخوندن گفته میشد که اینا دارن اضافه کاری میکنن.
ـ چه جالب!
ـ جالبتر اینه که بعضیهااضافه کاریشون خیلی سنگین بود.
ـ یعنی بیشتر از بقیه نماز میخوندن؟
ـ نه! اونا یه عده بودن مثل مثل «خالو مرتضی» ـ مرتضی سعیدینیا ـ و بهمن درولی، که نیمه شب بلند میشدن و ظرفهای بیست لیتری رو پر آب میکردن تا بچههایی که صبح بر نماز بیدار میشن با مشکل کمبود آب مواجه نشن. بعضیها هم مثل «حمید صالحنژاد» ـ فرمانده گردان ـ شبا که همه میخوابیدن، درست مثل پدری که به بچههاش سرکشی میکنه، به همة چادرها سر میزد تا مبادا کسی بدون پتو خوبیده باشه یا پتو روش نباشه و سرما بخوره.