وبلاگ آقای پرویز بیگی حبیب آبادی با غزلهای عاشقانه اش خواندنیه.
در اوج انتخابات شوراها اقای سعید بیابانکی هم شعر طنزی خوندنی دارد.
عکسهای تنی چند از شعرا و مجالس شعر خوانی و تصاویر سفر به هند و پاکستان دیدنیه.
امروز صبح رادیو داشت با یک مخترع مصاحبه می کرد. آقای مخترع حین صحبتهایش جمله زیر را گفت که برای من خیلی جالب و تاثیر گذار بود.
تا ریشه در آب است امید ثمری هست!
با یه وب گردی متوجه چند تا وبلاگ خوب شدم که می تونه مورد استفاده دوستان اهل ادب قرار بگیره:
اولا از بر و بچه های خوب دزفول خصوصا آقای محمود زاده که مرتب از من سراغ محفل های ادبی کشور را می گیرد دعوت می کنم این وبلاگ رو حتما ببینند:
دوما آقای شیرالی معرف خیلی از دوستان است. وبلاگ پلاک جنگی شان با عکس های حرفه ایش دیدنی ست.
سوما اینجا رو ببینید: کلانشینکف دیجیتال یه ذره (یه کم بیشتر) سیاسی میزنه ولی جالبه.
چهارما بعد از یه دست چلو کباب ،خوردن یا ببخشید خوندن شعرهای طیب که یه چند وقته با من قهره حسابی می چسبه!
کَتَبَ (علیه السلام): أبْلِغْ شیعَتى: إنَّ زِیارَتى تَعْدِلُ عِنْدَاللهِ عَزَّ وَ جَلَّ ألْفَ حَجَّة، فَقُلْتُ لاِبى جَعْفَر (علیه السلام): ألْفُ حَجَّة؟!
قالَ: إى وَاللهُ، وَ ألْفُ ألْفِ حَجَّة، لِمَنْ زارَهُ عارِفاً بِحَقِّهِ.([2])
حضرت به یکى از دوستانش نوشت: به دیگر دوستان و علاقمندان ما بگو: ثواب زیارت ـ قبر ـ من معادل است با یک هزار حجّ.
راوى گوید: به امام جواد (علیه السلام) عرض کردم: هزار حجّ براى ثواب زیارت پدرت مى باشد؟!
فرمود: بلى، هر که پدرم را با معرفت در حقّش زیارت نماید، هزار هزار ـ یعنى یک میلیون ـ حجّ ثواب زیارتش مى باشد.
*سید حبیب حبیب پور
عرش می لرزید وقتی خاک می شد بسترت
آسمان واکرد چتری از محبت بر سرت
حنجر جبریل هم با نام تو تطهیر شد
تا رسید آن تیغ بی شرم و حیا بر حنجرت
نخلهای تشنه از تنهایی ات خم می شدند
تا شنیدند از لبانت ربنای آخرت
ای همه مظلومیت ، سیمرغ قاف عاشقی!
رنگ غربت داشت از روز ازل بال و پرت
در دل رود فرات از ماهیان باید شنید
مرثیه بر آن گلوی تشنه ی از خون ترت
ای خدای زخمهای آشنا و ناگزیر
وحی تو شد "هل من ..." و یک قافله پیغمبرت
کوفه کوفه شرمساری مانده در تاریخ و باز
کربلا در کربلا ماییم و زخم پیکرت!
* پانته آ صفایی
نگیر از شب من آفتاب فردا را
نبند روی من آن چشم های زبیا را
تو گاهواره ی ماه و ستاره ها هستی
خدا به نام تو کرده ست آسمان ها را
تو در ادامه ی هاجر به خاک آمده ای
که باز سجده کنی امتحان عظما را
خدا سپرده به دستت چهار اسماعیل
که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را
چه کرده ای که به آغوش مهربانی تو
سپرده اند جگرگوشه های زهرا را
بگو چه بر سر بانوی آب آمده است
که باز می شنوم رود رود دریا را
تبر چگونه شکسته است شاخ و برگ تو را
چطور خم شده ای بر زمین سپیدارا؟!
بخوان! دوباره بخوان با گلوی مرثیه ها
حدیث تشنه ترین دست های صحرا را
آز آسمان به زمین آمده ست گیسویت
که سر بلند کند دختران حوا را
*عبد الحمید رحمانیان
الشام...الشام...الشام...غربت شمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
می خواهم ای شام نیلی! آنقدر آتش بگریم
تا عاقبت گم شوم گم گم در غبار شهیدان
می خواهم آنسان بگریم تا در تف خون بپیچد
پژواک فریادهای دنباله دار شهیدان
هیهات هیهات هیهات: بانگ انا الحق عشق است
هیهات گو می روم من تا پای دار شهیدان
ای عشق آلوده دامن ! شاید شفیع تو باشم
گر روز محشر بر آرم سر از تبار شهیدان
جان بر لب آمد کجایی؟ ای خون بهای من و عشق!
الغوث الغوث الغوث ای انتظار شهیدان