وزنش غلط افتاده! كمي ميزان كنبنشين بعدا كشكت را ريزان كنشعرت شل و آبكي است آميرزا خانقدري بچلان و بعد آويزان كن!!!
بيا آميرزا جان " قولنج " دارم
درون شعر کتفم گنج دارم
تو بشکن استخوانم را حريفي
زبي وزني خود من رنج دارم
حريفي نيست فعلا پر توانم
نه ركسانا نه آميرزا نه جانم
بشورم وبسابم تا كه استاد
بگويد پر شده اوزان وانم
كنون آماده ام در بحر ماساژ
به تن ماليده ام صابون پر تاژ
خيالم تخته اي گرمابه داران
به كل كل مي زنم تك چرخ ؛ ويراژ
دو بيتي با رباعي فرق دارد
كنون حمام ما هم برق دارد
خزينه بود و دلاك و صميمي
فقط لنگينه پوشي شرق دارد
ندارم من حريف وقتي كه تنهام
به تهران و به شيراز و به ايلام
حريفان جملگي رفتن بخوابن
كمر بر بسته با لنگينه اينجام
سلامم را بگويم بعد حمام
كنون لختم دم كرده كه اينجام
خدا رحمي كند وقتي بيايند
بسابند وبشورندم كه برپام
دوبيتي هاي من لختند وعريان
به ماساژي كشيده شعر ياران
كنون با كل كلم يك دوش گيرم
دو دلاك هم زيارت در جماران
بخوانم من دوبيتي توي حمام
همان گرمابه ي معروف خوش نام
چقدر دلاك دارد خوش به حالم
سعيدي راد آ ميرزا و بهنام
به طوفاني تو را مدهوش سازم
به يك نعره تو را چون موش سازم
اگر من لحظه اي بيدار باشم
چراغ كل كلت خاموش سازم!...
امضا: ركسانا
آهاي گردن كلفت بزم كل كل
تو نتواني كني من را شل و پل!
چنان خردت كنم در هاونم كه
ميان آب ليوانم شوي حل؟
منم طوفان به دريا و به هامون
ز اشعارم شدي زار و پريشون
من از حاضر جوابي كم بيارم؟!!!
خيالاتي شدي ميرزا قلمدون
از بهر خدا به شهر دزفول مرو
تنها كه شدي به خانه ي غول مرو
چون قافيه تنگ و تا حدودي سخت است
يك بار دگر به شهر دزفول مرو
اندر باب ملقب شدن به دلاك الممالك از سوي ميزا دلاك!
نه هرگز گشته ام حمام مالك
نه باشم لحظه اي مثل تو سالك
فقط از روي الطاف بلندت
شدم آقاي دلاك الممالك!