براي دو تا بانو !
دو تا بانو درين ماه بهاري
رجز خواندند همپاي قناري
زمستان شد هواي گرم حمام
ز اين طوفان دوتايشون فراري
شمشير عراقيت غلاف است عزيز
نزد من و در زير ملافه ست عزيز
در شهر هرآنكه را چو بيني به دو چشم
گويد كه زكل كلم ؛ كلافه ست عزيز!!
----------------------------------------------
ملافه ي بالش منظورمون بود!
من وآميرزا اگر گوشت همو بخوريم استخونشو دور نمياندازيم ! (همشهري كين )
منم همشهري ميرزا قلمدون
دوتايي مرد جنگيم توي ميدون
چو آرش با کمان تيري بيانداخت
ز اين قدرت همه گيج ند و حيرون
قاصدك سوخته !(احسان پرساي عزيز )
طرحهايت بلنداي ذهن من است .
دو سالي گذشت كه افتخار شركت در مسابقات طرح واره هايتان را
بدوش ميكشم و از همجواري از اساتيدي همچون شما بهره وافي
برده ام .
دستتان پر بار
.............
بيامد قاصدک چه بي خبر بود
چنين خالي گمانم بي اثر بود
اگر چه طرح دست او بلند ست
ميان غولکان وزنش چو پر بود
خدا رحم كنه ميرزا برگشت..
من كه غلاف ِ غلافم.. كسي آدرس سوراخ موش سراغ داره ؟
اي بابا ! شعراي من توي پست قبلي جامونده!!!!
سعيدي جان بزن توي همين پست .
احسان برو كه جوابتو دادم همونجا!!
ركساناي عزيز، ياشار نازنين، استاد گرانقدر آقاي سعيدي راد!
باز هم تذكر مي دهم كه خدا را شاهد مي گيرم همه تان را عزيز مي دارم.
اما سر كل كل از من مراعات نخواهيد!!
فداي همه..
لطفا به آرزوي من برسيد..
آرزومند سلامت و موفقيت شما..!
ياشار كه شعر مي گفت به زور! ديدي كه چه سان بساخت از شعرش گور!
---------------------------
زده ذوقم ازين كل كل جوانه
دوبيتي گشته در ذهنم روانه
اگر من كيوي ام ؛ ياشار بابا!
تو آب خالصي ! اي هندوانه !!
..................................................
ياشار! تورا چه فكر در سر باشد؟
گلهاي دوبيتي ات كه پرپر باشد
كيوي شده ام ! قبول ؛ ليكن جانا!
كيوي كه ز هندوانه بهتر باشد!!!
به آنكه مصداق حديث ( احسان ٌ منّا اهلُ البيت ) را اجنبي خواند.
سعيديْ راد قلب و ناوَكم من
ميان دوستان ِ او تَكم من
سرش آكنده است از فكر و ذكرم
به او نزديك تر از عينكم من!!
براي سعيدي راد ِ ياشار فروش!
ياشار براي قتل مي خواهم، نيست
يا هست ولي حيف سر ِ راهم نيست
ياشار فروشْ جان! به من لطفي كن
دوتا بده.. پول خورد همراهم نيست
براي بانوي طوفانزا
خيالاتي است انسان مؤنث
تخيل شيره ي جان ِ مؤنث
تخيل را بدان حد مي رسانند
كه مي گردند طوفان ِ مؤنث
به آنكه مي خواست تار سبيل به دستم بدهد..
دوباره بحث جنگ مور و پيل است
نبرد ِ شبنمي با رود نيل است
خودت را خرج خواهي كرد ياشار
سراپاي تو يك تار سبيل است
چه ركسانا.. چه طوفاني.. چه بي باك
بزن به چاك خانوم ِ خطرناك
اگر يك لحظه ي ديگر بماني
جلويت مي كنم ياشار را خاك!!
نه آمده ام كه با كسي چَت بكنم
نه ابراز عشق و محبت بكنم
با شمشير عراقيم آمده ام
سر قطع كنم.. بلاگ خلوت بكنم