*غلامرضا کافی
در پشت غبار خون و خاکستر بود
آشوب گلو بریدن و خنجر بود
می سوخت ردیف خیمه ای در آتش
انگار پر عبای پیغمبر بود
*حجت الاسلام انجوی نژاد
نمی گویم ازین قوم جفاکیش
نمی گویم زطعنه ، خنده و نیش
فقط گویم بروی دست بابا
به یک قنداقه بی سر بیندیش