سلام. امیدوارم که حال تو و همه گل های محمدی خوب باشد. شک ندارم که از احوال دل من با خبری. باور کن وقتی خبری از سلامتی تو به من می رسد زندگی برایم معنا می شود . هنوز هم مثل همه پیچک های باغ برای سلامتی تو صلوات نذر می کنم. با این حال هیچ وقت از من نخواه که از کنار نام آسمانی ات به سادگی عبور کنم.
ببخش فرصتم کم است. باید زودتر به پشت بام بروم و برای شهرٍ، خورشیدی نقاشی کنم و برای درختان دود گرفته محله مان تازگی تعارف کنم. بعد هم باید بروم در آسمان یک مشت پرنده بپاشم.
می بینی چقدر نقاشی را مثل شعر دوست دارم ! به همین خاطر است که دوست دارم روی لبان همه مردم، شعر آمدن تو را نقاشی کنم.
این روزها ولی بیش از هر وقت دیگری، دل نا آرامم بهانه دستان گرم تو را می گیرد.
راستی نگفته بودم، هوای اینجا خیلی سرد شده "یک فنجان آفتاب به من می نوشانی؟"... همین!