سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ماهی به آب گفت : تو نمیتونی اشکای منو ببینی , چون من توی آبم... آب جواب داد اما من میتونم اشکای تو رو احساس کنم چون تو توی قلب منی.


نوشته شده در  دوشنبه 86/4/4ساعت  6:0 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

 

غروب بود، گل آفتاب گردان تو آسمون به دنبال خورشید می گشت. ستاره به گل چشمک زد . گل سرش رو پائین انداخت. گلها هرگز خیانت نمی کنند.


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/29ساعت  7:34 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

مردی کالسکه یک بچه شیر خوار را در پیاده رو حرکت می داد. بچه مرتب گریه می کرد و مرد مرتب می گفت:
 -ارام باش آلبر... الان به منزل می رسیم آلبر...
 زنی که از کنار آنها می گذشت رو به آنها کرد و گفت:
 - ببخشید آقا اما
این بچه شیرخوار حرف سرش نمی شود که با او صحبت می کنید و می گویید آرام باشد.
 مرد جواب داد:
 -بله خانم . اما من
این حرف ها را به او نمی گویم. آلبر خود من هستم...


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/29ساعت  7:27 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

گفته بودی که چرا محو تماشای منی؟

وآنچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی

-مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی!

 


نوشته شده در  سه شنبه 86/3/29ساعت  12:5 صبح  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

 خواستم بگویم، فاطمه دختر خدیجه‌ی بزرگ است. دیدم فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد (ص) است. دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است. دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است. دیدم که فاطمه نیست.

 خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است. باز دیدم که فاطمه نیست.

 نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.

 فاطمه، فاطمه است.


نوشته شده در  یکشنبه 86/3/27ساعت  6:39 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

 

استاد فاطمی نیا به نقل از علامه طباطبایی می فرمود:


« گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می اندازد. »


 


نوشته شده در  یکشنبه 86/3/20ساعت  7:28 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()


نوشته شده در  دوشنبه 86/3/14ساعت  11:51 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

 

 


نوشته شده در  چهارشنبه 86/3/9ساعت  9:32 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

 

آمار مربوط به اشعار ماساژ ادبی به قرار زیر است. زحمت شمردن اشعار را حضرت میرزا قلمدون کشیدند که همین جا از ایشان به خاطر این زحمت و لطف و مرحمتی که نسبت به من دارند تشکر می کنم.

از همه دوستان و ادیبانی که مشوق ما بودند در سرایش این اثار طنز سپاسگزارم .

از همه عزیزانی هم که کمی خاطر مبارکشان مکدر شد به خاطر برخی نکاتی که در پاره ای از اشعار خواسته و ناخواسته ذکر شد عذر خواهی می کنم.

میرزا قلمدون 101 اثر (‏این وزنه رو فقط رضا زاده و آمیرزا می تونن بلند کنند!)

رکسانا 42 اثر

سعیدی راد 26 اثر

رئوفی 24 اثر

یاشار 16 اثر

پرسا 17 اثر

اعظم بانو 4 اثر

قزوه 2 اثر

روحانی 2 اثر

خون 1 اثر

بزدل ترسو1 اثر

عنایت مهر ... ایشان مطلبشان نه دوبیتی بود نه رباعی


نوشته شده در  یکشنبه 86/2/30ساعت  2:3 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

جلال رئوفی:

لطاف استاد !

نمیخواهم خدایا کمتر از بیست

کنار دوی آن  صفری چرا نیست

گرفتم نمره از دستت سعیدی

و چاییدم که این درمان چاقیست

یاشار:

در باب میرزا و رجز خوانی هایش هنگام مصرف اکس:

ز بد رنگی و بو صابون سیوی

منم رستم شما اکوان دیوی

تمام پرز عالم بر سر تست!!؟

اگر گرزم شما هستی چو کیوی

 

جناب سر دلاک سعیدی راد:

یکی گیسوی اشعارش شپش داشت

یکی میل  زیادی به فلش داشت

در گرمابه  باز است ای جماعت

بشوییم هرکه را خیلی کشش داشت

احسان پرسا:

( به آمیرزا قلمدون که از جان عزیزترش دارم )

من قاصدکم و از هوا می ترسم

چون عطرم و از باد صبا می ترسم

گرچه کچلی سوژه ی خوبی ست ولی

از تیغ زبان میرزا می ترسم !!

به رکسانا..

یک بار نوشته ای که طوفانزایی

یک بار نوشته ای که رکسانایی

من از چه بترسم؟ از زن ِ طوفانزا؟

ای طوفان جان! بیا که خوش می آیی!

به استاد سعیدی راد ( همه جا ماهیچه ها را ماساژ می دهند در وبلاگ شما اما.. )

به سایتت حالت گاراژ دادی

میان شاعران ویراژ دادی

سپس با طنز منظومت سعیدی

تو ( اعصاب ) مرا ماساژ دادی

با جلال رئوفی ( ضمن ابراز خرسندی از آشنایی با این دوست نازنین )

چنان هُو می کشد این جوجه صوفی

که گویی باد رفته در ظروفی

همه - غیر از ضعیفه - نرّه غولند

نیفتی زیر پاهامان رئوفی!!

یاشار عزیز را نمی شناسم اما خوشحال می شوم مرا به دوستی بپذیرد.

نامش ببرید و کار دستم بدهید

سوژه نه.. که یاشار به دستم بدهید

در وزن که پیچ و مهره اش شل شده است

پس واژه نه .. آچار به دستم بدهید !!

یاشار:

برای دلاک تازه وارد، جناب پرسا:

سوژه که نه... ما کار بدستت بدهیم

واژه نه... طناب دار دستت بدهیم

در خواب  ببینی که در  این گرمابه

تاری ز سبیل  یار دستت  بدهیم!!

 سعیدی راد:

مده میراژ احسان خان پرسا

بزن گاراژ احسان خان پرسا

کجا رفتی پسر!... میرزای شاگرد

بده ماساژ احسان خان پرسا

عمامه و دستار بدستت بدهیم

درویشی و زنار بدستت بدهیم

یک کیسه واژه جای زر گر بدهی

ما حضرت یاشار بدستت بدهیم.

یاشار:

برای سر دلاک خائن:

ز لطف طبع  ما  گرمابه  برپاست

حراج واقعی حتماً همین جاست

شما با  اجنبی  هایت صفا  کن

فقط یک کیسه واژه قیمت ماست؟!!

رکسانا:

به جناب آمیرزا و دیگران....  اولتیماتوم می دهیم که دیگر ما را ضعیفه خطاب نکنید...وگرنه هر چه دیدید از چشم خودتان دیدید!

دلم را بیش از این، از خود مرنجان!

به پهلویم مزن چاقوی زنجان!

نگو دیگر ضعیفه من قوی ام

خطر داره خطر داره حسن جان!

 

من از در خانه داشتم می رفتم

 از شهر شبانه داشتم می رفتم

 یک قاصدک سوخته برگرداندم

بی عذر و بهانه داشتم می رفتم

 

در خاطر شاعرانه ها می مانم

 تا کم بکنم روی شما می مانم

هر چند که ویران کن و طوفانزایم

تا دق بدهم به میرزا ، می مانم

اعظم ابراهیمی:

شما سر خلوت و سر خوش ولی من..

شما استاد و شاعر کش ولی من

حبیبم را سه روزه که ندیدم

شما سرحالی و ... ، ناخوش ولی من!!!

 

مرا اینجا به بیتی یاد آرید

دل احسان پرسا شاد آرید

دلم تنگه دلم تنگه دلم تنگ

نسیمی از دلش بر باد آرید


نوشته شده در  یکشنبه 86/2/9ساعت  6:58 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
غزل - نامه
برای امام خمینی (ره)
دیدار شعرا با مقام معظم رهبری در سال 88
ادامه مجالهای کوتاه
[عناوین آرشیوشده]