سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب : یک سال و اندی از درگذشت حسین منزوی - غزلسرای معاصر می گذرد ، آنچه می خوانید بیان خاطره ای از این شاعر است که توسط عبدالرحیم سعیدی راد - شاعر و منتقد ادبیات ، در اختیار مهر قرار داده شده و از نظر می گذرد :


سال 1382 بود ...
به خاطر می آورم که برای زنده یاد حسین منزوی در یکی از فرهنگسراهای تهران ، یک مراسم گرامیداشت و تجلیل تدارک دیده بودند و به همین دلیل ، شاعران جوان و مدعوین نسبتا فراوانی به سالن اجتماعات این فرهنگسرا مراجعه کرده بودند تا در مراسم گرامیداشت حسین منزوی شرکت کنند .

اما آن شب ، آقای منزوی - به اشتباه - به فرهنگسرای دیگری مراجعه کرده بود ... همین موضوع ، او را با تاخیر قابل توجهی به جمع رساند و می توان گفت که استاد موفق شد در نیم ساعت پایانی مراسم حاضر شود .

تا قبل از حضور ایشان ، همه کسانی که آنجا با بهانه گرامیداشت منزوی گرد آمده بودند ، غزلهای عاشقانه خود را خواندند ، در همه آثاری که آن شب خوانده شد ، رنگ و بوی " عشق زمینی " وجود داشت ، اما وقتی آقای منزوی پشت تریبون قرار گرفت ، با همان صدای گرفته که حکایت از درد و بیماری وی داشت ، غزلی بسیار زیبا و دلنشین در خصوص مظلومیت حضرت فاطمه زهرا ( س ) خواند ... به طوری که حاضران از شدت تعجب ، در لاک خود فرو رفتند .
بعد از شعرخوانی حسین منزوی ، همه اذعان می کردند که " استاد " عاقبت بخیر شد ! و این مراسم - شاید - یکی از آخرین ضیافت های ادبی بود که زنده یاد منزوی را ملاقات کردم . 


نوشته شده در  سه شنبه 84/3/10ساعت  6:57 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

 

 

.... همین!


نوشته شده در  دوشنبه 84/3/9ساعت  5:27 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

عاقبت این عشق هلاکم کند

در گذر کوی تو خاکم کند


نوشته شده در  شنبه 84/3/7ساعت  10:27 صبح  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

آغاسی هم دعوت حق را لبیک گفت...

یه بار در کنگره شعر اصفهان با استاد حسین آهی و چند تای دیگه از دوستان لب زاینده رود قدم میدیم و خاطره میگفتیم.

آقای آهی گفت چند وقت پیشا لب خیابون منتظر تاکسی بودم که متوجه یه دختر با مادرش شدم که روبروی من در آن طرف خیابان ایستاده بودند. یه دقیقه نگذشت که آن دختر با یه تیکه کاغذ به سراغم اومد و گفت: استاد بی زحمت یه امضا بفرمایید.

منم یه بیت شعر نوشتم و یه امضا زدم زیرش...  و کاغذ رو دادم دستش.

دختر رفت پیش مادرش.. اما طولی نکشید که برگشت و گفت : این چیه برام نوشتی؟ آهی کیه؟ من فکر کردم تو آغاسی هستی!!!...


نوشته شده در  چهارشنبه 84/3/4ساعت  10:3 صبح  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

جلسه نقد و بررسی شعر

سه شنبه ها

ساعت 5 بعد از ظهر

نشانی:

روبروی سر در دانشگاه تهران خیابان فخر رازی- چهار راه دوم سمت چپ - پلاک 127 . طبقه سوم-

نشر ماه نوشت

شرکت برای عموم علاقه مندان آزاد است


نوشته شده در  دوشنبه 84/3/2ساعت  11:16 صبح  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

دیگر آن‌ شب‌ها نمی‌آیند، لحضه‌های‌ از خدا سرشار

مردهای‌ کربلای‌ پنج‌، دردهای‌ کربلای‌ چار

بعد از آن‌ مردان‌ پولادین‌، مانده‌ بر دوشم‌ سری‌ سنگین‌

زیر پایم‌ شد زمین‌ خالی‌، آسمان‌ شد بر سرم‌ آوار

اندک‌اندک‌، عاشقان‌ رفتند، اندک‌اندک‌، عشق‌ تنها ماند

کم‌کم‌ این‌ دل‌ هم‌ ز پا افتاد، کم‌کم‌ این‌ آیینه‌ شد زنگار

شعله‌ شعله‌ آتشی‌ جانسوز، می‌چکد بر سینه‌ام‌ امروز

بستة‌ دنیایم‌ این‌ دنیا، خستة‌ تکرارم‌ این‌ تکرار

یک‌ «شلمچه‌» خسته‌ام‌ امروز، چند«فکّه‌» غرق‌ اندوهم

این‌ همه‌ آوار را ای‌ درد! یک‌ سحر از شانه‌ام‌ بردار


نوشته شده در  شنبه 84/2/31ساعت  2:9 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

                           

   اولین کتابم بعد از باران نام داره که در اصل جمع آوری اشعار مرحوم آرش باران پور بود و حوزه هنری اون رودر سال 76  چاپ کرد

دومین کتابم بر بلندای عشق نام داره که مجموعه خاطرات شهید محسن بلندیان است و تو سط کنگره سرداران استان قزوین در سال 78 چاپ شده

سومین کتابم گزیده ادبیات معاصر شماره 77 نام داره که نشر کتاب نیستان در سال 79 چاپش کرده که در سال80 برگزیده کتاب دوسالانه دانشجویی  و در سال 81 هم برگزیده کتاب سال دفاع مقدس شد

             

چهارمین کتابم پرواز را به خاطر بسپار نام داره که مجموعه خاطرات زنده یاد احمد پرواز است و سال 78 چاپ شد

پنجمین کتاب زخمهای خورشید نام داره که خاطرات 114 شهید خوزستانی است و در سال 79 توسط کنگره سرداران شهید خوزستان به چاپ رسیده

آخرین کتاب هم فانوسهای سنگی نام داره که مجموعه شعرشاعران معاصر پیرامون فلسطین است و توسط حوزه هنری در روزهای پایانی سال 83 چاپ و منتشر شد


نوشته شده در  یکشنبه 84/2/25ساعت  5:35 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

 سلام... به تعداد قطره های یک باران بهاری سلام!...

... و بهار یعنی هر صبح به تو سلام کردن. یعنی کندوی عسل نگاه تو. یعنی بدون دغدغه از تو گل گفتن و گل شنیدن. یعنی تراوش مهربانی از لبهای با سخاوت تو. بهار یعنی تو!

گاهی افسوس می خورم که چرا توان شکستن پلهای فاصله را ندارم و اینکه چرا زودتر عاشق نشده ام.  هر کس تنها یکبار طلوع مهربانی تو را دیده باشد مثل من می شود و مثل این پروانه های معصوم که با قلب های کوچکشان تو را می طلبند. یا مثل این پرستوها که به دنبال سرپناه دستان گرم تو می گردند.

می خواهم بگویم همه چیز با نام تو معنا میگیرد حتی دغدغه ها و نگرانی های بی بهانه ام.

حرف آخرم اینکه: تشنه ام!...  کاش بودی و از کوزه ی باطراوت حرف های صمیمی ات لبهای ترک خورده ام را به وجد می آوردی. همین!


نوشته شده در  شنبه 84/2/24ساعت  5:48 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

تو مثل ابر پر بارانی ای عشق
طراوت بخش روح و جانی ای عشق
سر آمد عمرم از دست تو اما
ندانم درد یا درمانی ای عشق
 
اینم لینک وبلاک شاعرانه
 

نوشته شده در  چهارشنبه 84/2/21ساعت  5:41 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

نه به پونه ها دل بسته ام

نه به ذنبق و بابونه ها

تمام دلخوشی ام - تنها-

نگاه اطلسی توست

که در کنار دلم

بیتوته کرده است.


نوشته شده در  دوشنبه 84/2/19ساعت  3:28 عصر  توسط عبدالرحیم سعیدی راد 
  نظرات دیگران()

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
غزل - نامه
برای امام خمینی (ره)
دیدار شعرا با مقام معظم رهبری در سال 88
ادامه مجالهای کوتاه
[عناوین آرشیوشده]