خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب : یک سال و اندی از درگذشت حسین منزوی - غزلسرای معاصر می گذرد ، آنچه می خوانید بیان خاطره ای از این شاعر است که توسط عبدالرحیم سعیدی راد - شاعر و منتقد ادبیات ، در اختیار مهر قرار داده شده و از نظر می گذرد : | |||
|
.... همین!
عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوی تو خاکم کند
آغاسی هم دعوت حق را لبیک گفت...
یه بار در کنگره شعر اصفهان با استاد حسین آهی و چند تای دیگه از دوستان لب زاینده رود قدم میدیم و خاطره میگفتیم.
آقای آهی گفت چند وقت پیشا لب خیابون منتظر تاکسی بودم که متوجه یه دختر با مادرش شدم که روبروی من در آن طرف خیابان ایستاده بودند. یه دقیقه نگذشت که آن دختر با یه تیکه کاغذ به سراغم اومد و گفت: استاد بی زحمت یه امضا بفرمایید.
منم یه بیت شعر نوشتم و یه امضا زدم زیرش... و کاغذ رو دادم دستش.
دختر رفت پیش مادرش.. اما طولی نکشید که برگشت و گفت : این چیه برام نوشتی؟ آهی کیه؟ من فکر کردم تو آغاسی هستی!!!...
جلسه نقد و بررسی شعر
سه شنبه ها
ساعت 5 بعد از ظهر
نشانی:
روبروی سر در دانشگاه تهران خیابان فخر رازی- چهار راه دوم سمت چپ - پلاک 127 . طبقه سوم-
نشر ماه نوشت
شرکت برای عموم علاقه مندان آزاد است
اولین کتابم بعد از باران نام داره که در اصل جمع آوری اشعار مرحوم آرش باران پور بود و حوزه هنری اون رودر سال 76 چاپ کرد
دومین کتابم بر بلندای عشق نام داره که مجموعه خاطرات شهید محسن بلندیان است و تو سط کنگره سرداران استان قزوین در سال 78 چاپ شده
سومین کتابم گزیده ادبیات معاصر شماره 77 نام داره که نشر کتاب نیستان در سال 79 چاپش کرده که در سال80 برگزیده کتاب دوسالانه دانشجویی و در سال 81 هم برگزیده کتاب سال دفاع مقدس شد
چهارمین کتابم پرواز را به خاطر بسپار نام داره که مجموعه خاطرات زنده یاد احمد پرواز است و سال 78 چاپ شد
پنجمین کتاب زخمهای خورشید نام داره که خاطرات 114 شهید خوزستانی است و در سال 79 توسط کنگره سرداران شهید خوزستان به چاپ رسیده
آخرین کتاب هم فانوسهای سنگی نام داره که مجموعه شعرشاعران معاصر پیرامون فلسطین است و توسط حوزه هنری در روزهای پایانی سال 83 چاپ و منتشر شد
سلام... به تعداد قطره های یک باران بهاری سلام!...
... و بهار یعنی هر صبح به تو سلام کردن. یعنی کندوی عسل نگاه تو. یعنی بدون دغدغه از تو گل گفتن و گل شنیدن. یعنی تراوش مهربانی از لبهای با سخاوت تو. بهار یعنی تو!
گاهی افسوس می خورم که چرا توان شکستن پلهای فاصله را ندارم و اینکه چرا زودتر عاشق نشده ام. هر کس تنها یکبار طلوع مهربانی تو را دیده باشد مثل من می شود و مثل این پروانه های معصوم که با قلب های کوچکشان تو را می طلبند. یا مثل این پرستوها که به دنبال سرپناه دستان گرم تو می گردند.
می خواهم بگویم همه چیز با نام تو معنا میگیرد حتی دغدغه ها و نگرانی های بی بهانه ام.
حرف آخرم اینکه: تشنه ام!... کاش بودی و از کوزه ی باطراوت حرف های صمیمی ات لبهای ترک خورده ام را به وجد می آوردی. همین!
نه به پونه ها دل بسته ام
نه به ذنبق و بابونه ها
تمام دلخوشی ام - تنها-
نگاه اطلسی توست
که در کنار دلم
بیتوته کرده است.