خدا می خواست چشمی تر ببیند!
تو را چون لاله ای پرپر ببیند!
خدا می خواهد ای دل بعد از این نیز
تو را هر روز عاشق تر ببیند!
کاش ای کاش، شب هجر تو آخر میشد
صبح دیدار تو ای دوست، مکرر میشد
یادم آمد که خیال تو مرا با خود برد
به همان شب که دل باغچه پرپر میشد
به همان شب که شب سوختن گلها بود
هر گل لاله که میسوخت، کبوتر میشد
یک شب آرام به خوابی ابدی میرفتم
این همه مشغله یادت، اگر سر میشد
از خدا خواستهام - در نفس گرم دعا-
کاش دیدار تو امروز میسر میشد
آبان 78
سلام. مهربان تر از تو کسی را ندارم که برایش از دیوارهای خسته ، از پنجره های شعله ور و از نگاههای مضطرب گل نرگس بنویسم.
گاهی آنقدر دلتنگت میشوم که همه رگهای تنم نیلبک می شوند و ترانه روح نواز خاطرات تو را می نوازند.
دیروز که پیچک یاد تو از ابیات غزلم بالا می رفت یک حالت روحانی همه وجودم را پر کرد. از این رو با شبنم نگاهت وضو گرفتم و درصفوف پروانه ها به لبخند تو اقتدا کردم و به نماز عشق ایستادم.
امشب هم برای سنجاقکی که اصرار داشت از تو برایش بگویم. گفتم:
او یک ترانه عاشقانه است. یک غزل ناسروده از حافظ. یک نگاه منتظر به در. یک پله تا خدا. یک فرشته محافظ. یک باغ بلور. یک نمره ۲۰ برای نمی دانم کدام کار خوب. یک بهانه برای زیستن.... و یک شانه برای گریستن.
مرا ببخش!... اینها گوشه ای از وجود تو بود و تو نیستی! اما هر چه باشی، بهترین هدیه خدا برای منی!. .. همین! خدا حافظ!
سلام. دیشب موقع نوشتن این نامه به خواب رفتم. در رویایی زیبا، تو را دیدم در زیر آسمانی سبز که به بالهای کبوتری سفید تکیه داده بودی و فرشته ای رقص کنان برایت کاسه ای از نور می آورد.
صدای دف بگوش می رسید. من در حیرتی شگفت به چشمهای معصوم تو نگاه می کردم ... که شاخه گلی را که به موهایت زده بودی به من تعارف کردی.
تمام وجودم به وجد آمد. گل را از دستت گرفتم. بوییدم و بوسیدم و بر چشم گذاشتم. بر هر گلبرگ با خطی روشنتر از آفتاب نوشته شده بود: " تنهاتر از تو".
حالا هنوز هم به لبخند گلهای پیراهنت فکر می کنم و به چشمهایی که کوچه های دل هر عاشق را چراغان می کند.
باقی بقای تو!...
فقط برگرد
همین!
خورشید چه عاشقانه پیمان میداد
در وادی طوفان بلا جان میداد
آن روز معلم شهادت چه غریب!
شش ماهه ترین مرد سرافرازی کرد
پیوسته به راه عشق جانبازی کرد
نوشید گلوی تشنه اش تیر عطش
آن لحظه که بر دوش پدر بازی کرد
بیایید به حق بیمار کربلا برای شفای همه بیماران دعا کنیم
یا امام زمان (عج)! شاعری که همیشه چشم به جمعه آمدنت داشته و دارد حالا در بستر بیماری چشم به دست شفای تو دارد.
یا فاطمه زهرا (س) دستمان به دامانت.
خانم محبت از روز یکشنبه در بخش آی سی یو بیمارستان شرکت نفت اهواز بستری شده اند.
بیایید برای سلامتی ایشان هر کدام 1000 صلوات نذر کنیم!
دعا کنید ... خیلی
امروز سه شنبه به دعای شما حالشون بهتر بود و از ای سی یو به بخش منتقل شدند.
امروز چهار شنبه (28 بهمن) حال عمومی ایشان خوب است واگر همین روند ادامه پیدا کند تا چند روز آینده از بیمارستان مرخص میشود. به همه شما سلام رساندند.
سلام. امروز دلم را در یک ترانه شرقی شستشو دادم تا وقتی که صدای تو را از گلهای رازقی میشنوم بالهای شعرم جان بگیرند. این را که خوب می دانی همه جاده های خیالم به رویش صبح نگاه تو ختم می شود.
باورت می شود؟ امروز به هر کجا که سر می زدم تو را می دیدم و از هر چیز صدای مهربان تو را می شنیدم حتی از ماه که مثل گلدان ترک خورده ای نگاهم می کرد صدای تو می آمد که: صلواتهای روز جمعه فراموشت نشود!
دیروز ولی اندوهی عتیق مثل دیوی خشمگین دلم - این کلبه مالامال از عشق - را به آتش کشید. انگار در باتلاقی از غم فرو می رفتم که با واژه هایی از جنس ابر دستم را گرفتی و با خود به آسمان بردی و آهسته آهسته سایه های اندوه را از شانه های خسته ام تکاندی.
امشب هم مثل اولین روزهای عاشقی خورشیدی بی غروب به شبهای بی ستاره ام بخشیدی. از تو به خاطر این عشق بی زوال ممنونم. دیگر حرفی ندارم!