1)دیوار خسته
پاییز دارد می رسد
دستم را بگیر!
2)دیوار هم سبز می شود
تنها اگر
تو به آن نگاه کنی!
3)گیسوان دیوار را
باد مهربان
شانه می زند.
راویان اخبار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار نقل کرده اند که بالاخره مجموعه شعر من راضیم به این همه دوری چاپ شد. همین.
ترانه ی صنوبر از داوود ناقور که درباره ی حضرت ابوالفضل خونده شده:
یه صنوبر لب یک آب
قد کشیده قد آفتاب
روی پاهاش بوسه ماه
روی شونش سر مهتاب
چند تا قمری هراسون
بودن از طوفان گریزون
توی قلبش خونه کردن
شد صنوبر جون پناشون
باد نامرد بی امون بود
قمریا هم تشنشون بود
برای چیکه آبی
به صنوبر چشمشون بود
دید که برکه رفته تو خواب
شاخه اش و زد به دل آب
چند تا قطره روی یک برگ
واسه قمری آی بی تاب
یهو پیچید باد ولگرد
دور شاخه مثل یک درد
شاخه می شکست و انگار
از تن افتاد دست یک مرد
همه شاخه ها شدند خرد
قامتش هم تاب نیاورد
رو زمین شکست و طوفان
قمری ها رو با خودش برد
یکی داد و یکی بیداد
قصه شونم نرفته از یاد
بوده مردی از صنوبر
بود نامردی ام از باد
* زنده یاد نصرا... مردانی
به طاق آسمان امشب گل اختر نمیتابد
بنات النعش اکبر بر سر اصغر نمی تابد
به شام کربلا افتاده در دریای شب ماهی
که هرگز آفتابی اینچنین دیگر نمی تابد
به دنبال کدامین پیکر صد پاره می گردد
که از گودال خون خورشید بی سر درنمی تابد
به پهنای فلک بعد از تو ای ماه بنی هاشم
چراغ مهر دیگر تا قیامت برنمی تابد
فرات مهربانی تشنه ی لب های عطشانت
تو آن دریای ایثاری که در باور نمی تابد
کنار شط خون دستی و مشکی پاره می گوید
که عباس دلاور از برادر سر نمی تابد
ز خاک تیره هفتاد و دو کوکب آسمانی شد
که بر بام جهان نوری از این برتر نمی تابد
* محمدعلی قاسمی
ای شب، ای شاهدِ غم، روشنیِ یار چه شد؟
مـاهـــتابِ ســـحرآســایِ شـبِ تــار چــه شد؟
ای نسیــــمِ ســحری آب اجابت نرسید
ساقیِ تشنه لبِ قافله سالار چه شد؟
یـوسف گـمشدهء فتحِ فُراتم چه شده ست
بوی پیراهنِ آن عشقِ سبکبار چــه شـــد؟
نازم آن یـار کـــه از آب حـذر کـــرده و گـفت:
پس عطشناکیِ گلهای عطشبار چه شد؟
هفت اقلیم عطش بر لب ات آوار شده ست
انعکاسِ غم و پــژواکِ تـــو اینبار، چه شـــد؟
یاس ها در تبِ دیــدارِ تو پرپر زده اند
بوی باران زدهء ابرِ سبکبار چه شد؟
ارغــوانــی شــــدنِ روز و شب ام را بـــنگــر
تا بدانی که دلم بی تو در این کار چه شد؟
لشکرِ تیرهء شب از همه سو آمده است
آن جوانــمردِ بخون خفتهء پیکار چه شد؟
کس بـه پــابـــوسِ غــریــبانـهء آن دل نــرسید
خون و خاکسترت ای عشق گرانبار چه شد؟
آن طنینی که پُر از صوتِ صنوبر شده است
دیــدی آخــر بــه لبِ لالهء خـونبار چـه شد؟
ای فدایِ تــو دلِ تـا بــه اَبـــد مـــنتظرم
قامتِ سرو و سپیدارِ علمدار چه شد؟
* سعید بیابانکی
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هرم صدها دشت با او لطف صدها رود با او
هرکه را گم کرده ای ای عشق در او جستجو کن
شمس بااوقیس بااو نوح بااو هودبا او
نیزه نیزه زخم بااو کاسه کاسه داغ با من
چشمه چشمه اشک بامن خیمه خیمه دودبا او
ای نسیم آهسته پابگذارسوی خیمه گاهش
گوش کن ...انگارنجوا می کند معبودبااو..
هرکه امشب تشنگی را یک سحر طاقت بیارد
می گذاردپابه یک دریای نامحدود بااو
همرهان بارسفر بربسته اند انگاروتنها
تشنگی مانده است دراین ظهر قیراندودبااو
ازچه ای غم قصه ی تنهایی اش را می نگاری
اوکه صدها کهکشان داغ مکرربودبااو
مرگ عمری پا به پایش رفت سرگردان و خسته
تا که زیر سایه ی شمشیر ها آسودبااو
صبح فردا کوهساران شاهد میلاد اویند
سرخی هفتاد ویک خورشید خون آلود بااو.
ساعت هشت و سی دقیقة شب، آسمان سرفه کرد، سرما خورد
باد تندی وزید ـ بی هنگام ـ گل یاسی شکسته شد، پژمرد
برق زد چشم آسمان، ناگاه، تازه شد داغ کودکی تنها
شادی کودکانهاش را باد، تا خدای بزرگ با خود برد
مادر یک شهید بی برگشت، زیر ایوانی از حیا و غرور
مثل کوهی صبور، آهسته، زخمها را به دست باد سپرد!
ساعت ده عجیب بود امّا، ساعت انفجار ثانیهها
چفیهای غرق خون به خاک افتاد، یک پلاک عزیز ترکش خورد
ساعت یازده، ولی ... افسوس، زیر بارانی از غم و تشویش
کودکی در کنار حجله نشست، مادری زیر باری از غم مُرد!
یکی زد باز هم زخم زبانت
بزن مهر سکوتی بر لبانت!
برای سرفرازی در ره عشق
بنوش این زخم ها را نوش جانت!